هیچیک از معجزاتی که توسط پیامبران راستین خداوند صورت گرفت – و درکتاب مقدس ثبت شدهاند- برای اثبات وجود خدا نبود. خداوند نیازی نمیبیند تا وجودش را به آدمی ثابت کند:
«زیرا که چیزهای نادیده او یعنی قدرت سرمدی و الوهیتش از حین آفرینش عالم فهمیده و دیده میشود تا ایشان را عذری نباشد.» (رومیان ۱: ۲۰)
طبیعت نظاممند به هر ناظر متفکری خبر از آفرییندهای متعال داده و او را بدون عذر و بهانه میگذارد. به علاوه وجدان آدمی – پیش از اینکه صدایش خاموش شود- به او میگوید که خدایی هست.
افرادی که خود را لائیک خوانده و منکر وجود خدا هستند، ساعت بسیار منظم خلقت را میبینند ولی وجود ساعتساز را ضروری نمیدانند. ایشان با گزینش چنین دیدگاهی با مشکل بزرگی روبرو میشوند؛ باید ثابت کنند که همهچیز بر حسب شانس و اتفاق کور پدید آمده و نه توسط آفرینندهای حکیم. مطابق تئوری آنها اگر میمونی را با یک ماشین تحریر در یک اطاق قرار دهید تا به طور اتفاقی دکمههای ماشین تحریر را فشار دهد بعد از میلیونها سال یکی از آثار شکسپیر را خلق خواهد کرد؛ کاملا بر حسب تصادف! به همین روند نیز جهان کنونی -بدون دخالت یک خالق- و بر حسب اتفاق کور پدید آمده است.
متفکرین و دانشمندان بیخدای جهان غرب -مثل پروفسور ریچارد داکینز- تمام توان فکری و قدرت تخیل خود را به کار گرفتهاند تا دلایل دیگری برای پیدایش آدمی و این جهان ارايه کنند به غیر از منطقیترین و واضحترین دلیل که همانا وجود یک آفریننده حکیم و تواناست. «پروفسور داکینز» خدا را توهمی پوچ فرض کرده، تظاهر میکند که روحی در بدن نداشته و در قبال انتخابهای اخلاقی خود پاسخگو نیست. برای بسیاری از ما ایرانیها که با کلام مکاشفه خدای حقیقی آشنایی نداشته و در عوض تضاد و تناقضهای بیشمار مذهب پدرانمان را شاهد بودهایم چنین فلسفهای بسیار جذاب است. ما با خود میاندیشیم؛ بدون شک پروفسور دانشگاه آکسفورد سوادش بیشتر از ملای قم است و میشود به دلایلش اعتماد کرد. به علاوه اگر ثمرات آخرین دین و تعالیم آخرین پیامبر این است که ما تجربه میکنیم – و در بطلانش هیچ شکی نیست- پس نتیجه منطقی این است که «پروفسور داکینز» راست میگوید و نه ملای قم؛ اصلا خدایی نیست و ما را گول زدهاند، بعد از مرگ نه جهان دیگری وجود دارد، نه مجازاتی و نه دوزخی.
اما پذیرش چنین دیدگاهی مشکلات خاص خودش را دارد؛ باید ایمان داشته باشیم که آدمی با قدرت خلاقیت، استدلال و سیستم پیچیده عاطفی-احساسی و وجدان اخلاقی بر حسب تصادف ذرات کهکشانی و واکنشهای کور شیمیایی -که در طول میلیلاردها سال صورت گرفته- پای به جهان گذارده است. اگرچه دانشمندان لائیک با زیرکی سعی دارند تا «تئوری» خود را به عنوان یک واقعیت علمی ارائه دهند. نیاز به یادآوری است که این واقعیت که کره زمین یک جرم سماوی بوده – ونه یک صفحه ثابت- که در آسمان در حال گردش مداوم است، حقیقتی علمی و تجربی است -و نه یک تئوری- که پذیرش آن نیاز به ایمان ندارد. اما تحول داروینی یا «بیگ بنگ» صرفا تئوری بوده -نه واقعیتی تجربی- و قبول آنها نیاز به ایمان و باور قلبی دارد. زیرا هیچ شاهد عینی و تجربی وجود ندارد که ثابت سازد جهان حاصل انفجاری عظیم کهکشانی بوده است. هنوز بعد از حفاریهای فراوان شواهد حلقه گمشده داروینی از زیر خاک بیرون کشیده نشده تا تئوری او را در باره تکامل آدمی اثبات نماید.
آدمی با انکار وجود خداوند حتی یک قدم از شیطان هم پا فراتر میگذارد: کتاب مقدس چنین برهانی میآورد:
«تو ایمان داری که خدا یکی است. نیکو میکنی! زیرا شیاطین نیز اینگونه ایمان دارند و از ترس به خود میلرزند.» (یعقوب ۲: ۱۹)
آن ارواح شریر به یقین آگاهند که خدایی عادل و قدوس وجود دارد ولی چون امکان نجات برای آنها نبوده و عذاب جاودان در انتظارشان است از ترس به خود میلرزند. فرد لائیک صورت مسئله را پاک کرده و به خود قبولانده که نه خدایی هست و نه عقوبت سیاهی در انتظارش و درنتیجه هیچ ترسی هم به دل راه نمیدهد. به هیچ روی نمیتوان چنین فردی را هوشمند خطاب کرد و یا نابغهای که ایده تازهای را کشف کرده است. برعکس، او احمقی است که همراه با جماعت کثیری که به سوی مرگ رژه میروند بیخیال و سوتزنان به سمت مکانی بدون بازگشت در حرکت است. وی عقلباختهای است که در راه رفتن به پای سکوی اعدام تنها فکرش بلیط سینمایی است که گم کرده است! او نمیخواهد بپذیرد که همان خدایی که به وی حیات بخشیده قدرت دارد تا هر ثانیه که اراده نمود حیاتش را بازپس گرفته و به جایی بفرستدش که حتی شیاطین -با همه عظمت و جراتشان- از فکرش به لرزه درمیآیند. او همچون درخت بیسایه و بیثمری است که خداوند با شکیبایی متحمل او شده تا مگر ثمر توبه به بار آورد، اما وی بردباری و عطوفت خداوند را نسبت به خود به حساب غیبت او میگذارد. (لوقا ۱۳: ۶-۹) آدمی با ایمان به اینکه خدایی وجود ندارد توهمی بیاساس را به جای حقیقت پذیرفته و با این کار خود را تا حد حیوانی متفکر پایین آورده است؛ تمام امکانات متعالیاش از وی ربوده شده، امکان شناخت خدا و مشارکت با او از وی گرفته شده تا چند صباحی -اگر بتواند- خوش باشد.
معضل اساسی آدمی در این است که اگر وی حتی از چنان هوش و قدرت فکری برخوردار باشد که بتواند پیچیدهترین قضایای فیزیک یا کوانتوم هستهای را درک کند در زمینه حقایق روحانی ذهنش کاملا عاجز بوده و به راحتی هر دروغی را به جای حقیقت میپذیرد. ولتر، اینشتین، هگل، برتراند راسل و استیفن هاکینز فقط نمونههایی هستند از این افراد نابغه و لائیک. تاثیر مخرب گناه بر ذهن آدمی علت اصلی چنین طرز اندیشه مخربی است و همچنین علاقه او به استقلال فردی و عدم مسولیتپذیری. اما این توهم دیری نخواهد پایید؛ زمانی فراخواهد رسید که هر فرد بیخدایی به اطمینان کامل از وجود خدای عادل خواهد رسید. زمانی که نور این جهان به تاریکی گراییده و روحش به جهانی دیگر منتقل میشود. اگرچه آنگاه بسیار دیر شده و دیگر امیدی به آشتی با خدا نیست؛
«فریب نخورید: خدا را استهزاء نتوان کرد. انسان هرچه بکارد، همان را خواهد دروید.» (غلاطیان ۶: ۷)
روزی توهم جایش را به حقیقتی تلخ خواهد داد. وی باید به حضور همان خدایی برسد که با او در جنگ بوده و آرزو میکرد که ای کاش نمیبود، خدایی که به او قدرت فکر کردن و استدلال عطا کرده بود تا جویای او شود اما وی عطیه خدادادی را تمام عمر بر علیه خالقش بکار گرفت، خدای زنده و حقیقی که جویندگان خود را با حیات ابدی پاداش میدهد.
دوست عزیز، آیا میدانستید که میتوان درباره وجود خدا در همین دنیا به یقین کامل رسید؟ آیا شما در این زمینه دچار شک و تردید بوده وسوالهای بیجوابی ذهنتان را به خود مشغول داشته است؟ چرا دست از این جدال بیهوده با خالق و آفریننده خود برنمیدارید؟ مگر او چه بدی به شما کرده که اینگونه قصد دارید تا نام او را از فکر و اندیشه خود پاک سازید؟ آیا عاقلانهتر نیست که دست از دشمنی با خدای قادرمتعال برداشته و درعوض جویای او شوید! اگر دین پدرانتان را باطل یافته و از خدایش فراری شدهاید، یقین بدانید که به جز الله، بودا و کریشنا خدایی دیگر نیز هست؛ خدای حقیقی و زنده. او خدای محبت و نیکویی است و همین حقیقت که به شما -که با او دشمنی ورزیده و حتی منکر وجودش هستید- اجازه ادامه حیات داده، دلیل محکمی بر رحمت و محبت اوست. یکی از تفاوتهای اصلی او با دیگر خدایان این است که میتوان او را شناخت و با او رابطه فردی ایجاد کرد، او دعاهای شما را شنیده و بدان پاسخ خواهد داد تا جای هیچ شکی برایتان باقی نماند.
خدای زنده و حقیقی تناسخ یافته و به این جهان وارد شد تا گوسفندان گمشده را به نزد پدر آسمانی بازگرداند. امّا برای شناخت خدای حقیقی نیاز به یاری او دارید. ذات او فرای درک ذهن زمینی ماست و نیاز به لمسی آسمانی دارد. باید دعا کنید و از او بخواهید تا همه ابرهای سیاه بیایمانی را از برابر دیدگان روحانی شما کنار زند تا نور جلال او را در عیسی مسیح نظاره کنید. باید همچون نویسنده مزمور دعا کنید:
«چشمان مرا بگشا تا از شریعت تو چیزهای شگفت ببینم.» (مزمور ۱۱۹: ۱۸)
باید همچون بارتیمائوس نابینا خواهش و التماس کنید تا خداوند دیدگان روحانی شما را بگشاید و او بدون شک دعای شما را خواهد شنید، چنانکه در روایت انجیل میخوانیم.
«آنگاه به اریحا آمدند و چون عیسی با شاگردان خود و جمعیتی انبوه اریحا را ترک میگفت، گدایی کور به نام بارتیمائوس در کنار راه نشسته بود. چون شنید که عیسای ناصری است، فریاد برکشید که: ای عیسی، پسر داوود بر من رحم کن. بسیاری از مردم بر او عتاب کردند که خاموش شود اما او بیشتر فریاد میزد: ای پسر داوود بر من رحم کن. عیسی ایستاد و فرمود: او را فرا خوانید. پس آن مرد کور را فراخوانده به وی گفتند: دل قوی دار! برخیز که تو را میخواند. او بیدرنگ عبای خود را به کناری انداخته، از جای برخاست و نزد عیسی آمد. عیسی از او پرسید: چه میخواهی برایت بکنم؟ پاسخ داد: خداوندا، میخواهم بینا شوم. عیسی به او فرمود: برو که ایمانت تو را شفا داده است. آن مرد در دم بینایی خود را بازیافت و از پی عیسی روانه شد.» (مرقس ۱۰: ۴۶-۵۲)
دکتر زرینقلوب. لندن. بهار ۲۰۱۸.