«بندهای مرگ مرا فروپیچیده بود و سیلابهای نابودی بر من هجوم آورده بود، بندهای هاویه به دورم تنیده بود و دامهای مرگ رویارویم بود. در سختی خویش خداوند را خواندم و نزد خدایم فریاد کمک بلند کردم. او از معبد خود صدایم را شنید و فریاد کمکم به درگاه وی، به گوشش رسید.» (مزمور ۱۸: ۵-۶)
خداوند ما عیسی مسیح از پیروانش انتظار دارد که همچون شیر شرزه و معترف باشند و نه همچون موش متقی؛ دسیسه تقیه و دروغ گفتن برای حفظ از جان، سیاستی بود که محمد به پیروانش میآموخت و نه خداوند حقیقی به ایماندارانش. برعکس، خداوند از ما خواسته تا هیچ ترسی از حاکمین و قدرتمندان این جهان نداشته و با شهامت به او اعتراف کنیم. (متی ۱۰: ۲۸)
در روایت تاریخی کتاب مقدس با نمونههایی از چنین افرادی روبرو میشویم؛ افرادی عادی همچون من و شما -که با فیض و شهامتی که خداوند به آنها عطا کرد- در برابر سیلابی از مخالفتها همچون صخرهای محکم ایستاده و تن به خیانت به خدای خود ندادند. شدرک، میشک و عبدنغو در مقابل خواسته قدرتمندترین امپراتور روی زمین ایستاده، سر تعظیم به سوی خدایی غیر خم نکرده و حاضر بودند تا به خاطر وفاداریشان به خدای راستین حتی به کوره سوزان آتش سپرده شوند. آنها ایمان داشتند که خدایشان قادر است تا به ایشان توان تحمل آزمون را داده و یا آنها را از میان شعله آتش نجات بخشد. دانیال نبی از همان جوانی مصمم بود تا همرنگ جماعت نشود، او به خدای خودش وفادار بود و ترسی از سرپیچی از فرمان داریوش پادشاه نیز نداشت حتی اگر نافرمانی او را به مغاره شیران میافکند. خداوند نیز به او این توانایی را عطا کرد تا نه ترسی از شیرهای درنده داشته باشد و نه از حکم نابهجای پادشاه.
در تاریخ کلیسای مسیح نمونه چنین افرادی کم نیست؛ کسانی که خداوند به آنها فیض بخشید تا از قدرتهای زمینی ترسی به دل راه نداده و در پناه خدایشان در مقابل آنها محکم بایستند؛ افرادی همچون مارتین لوتر اصلاحگر که برای دفاع از تعالیم کتاب مقدس در برابر قدرت مطلق کلیسای کاتولیک که اروپا را تحت سلطه خود داشت ایستاده و گفت: «من ایستادهام، خداوندا کمکم کن.» خداوند نیز به او یاری رسانید تا بتواند بایستد. تاریخ نویسان مسیحی بر این باور هستند که یکی از علتهای گسترش تعالیم اصلاحگران و مسیحیت واقعی در جوامع غرب نیز همین بود؛ افرادی که پی به آموزههای نجاتبخش انجیل برده بودند حاضر بودند تا پای جان ایستاده و بر حقانیت آن شهادت دهند. همین شجاعت و بیباکی غریب باعث میشد تا جمعیتی که ناظرشکنجه شدن و حتی به آتش سپردن این معترفین بود به حیرت درآمده و مشتاق شنیدن کلامی شوند که آدمی را بدل به چنین قهرمانهای شجاعی میساخت.
بگذارید به عنوان نمونه به سه شخصیت کلیدی در تاریخ اصلاحات کلیسا در اسکاتلند توجه کنیم؛ جان ناکس (John Knox)، جورج ویزهارت (George Whishart) و پاتریک همیلتون (Patrick Hamilton).
پاتریک همیلتون در خانوادهای کشاورز در سال ۱۵۰۴ میلادی در نزدیکی گلاسکو به دنیا آمد. وقتی که ۱۳ سال بیشتر نداشت پدرش او را برای رسیدن به منصبی در کلیسا به تحصیل فرستاد؛ در همین ایام -یعنی سال ۱۵۱۷- مارتین لوتر اصلاحگر اعتراضش را علیه خرافات و تعالیم غلط کلیسای کاتولیک آغاز نمود. همیلتون که هیچ علاقهای به کار در کلیسا نداشت به فرانسه رفت تا در دانشگاه سوربون به تحصیلاتش ادامه دهد. در آن دانشگاه یافتههای لوتر از تعالیم فراموش شده کتاب مقدس تدریس میشد. وی پس از پایان تحصیلاتش به اسکاتلند بازگشته و در دانشگاه سنت اندرو شروع به تدریس کرد. از سویی مجلس شورای اسکاتلند تعالیم لوتر و پروتستانها را محکوم نموده و حتی حمل چنین کتابهایی را جرم به حساب میآورد.
همیلتون جوان و کم تجربه که آموزههای پروتستانها را تعلیم میداد به خاطر فشار مجبور به فرار به آلمان شده و در آنجا مدتی را با لوتر و دیگر اصلاحگران گذرانید. با گذر زمان و تقویت ایمانش، بر شجاعتش هم افزوده شده و این بار بدون ترس از خطر به سرزمین پدریاش -اسکاتلند- بازگشت تا در مورد رستگاری از راه ایمان و فیض خداوند عیسی مسیح موعظه کند. جمعیت زیادی برای شنیدن موعظههایش جمع میشدند و عده زیادی هم از راه شنیدن بشارت انجیل نجات یافتند. ولی در سال ۱۵۲۸ او را دستگیر کرده و به خاطر آموزش و تعلیم حقایق کتاب مقدس به مرگ محکوم نمودند. وی به عنوان فردی مرتد از مسیحیت – و ترویج تعالیمی متضاد با آموزههای کلیسای کاتولیک- بایستی به آتش سپرده میشد. البته وی میتوانست توبه و ابراز ندامت کرده و به راحتی آنچه را که تعلیم میداد انکار کند. اما وی به جای تقیه کردن و حفظ جانش، در روز موعود به آرامی به سوی سکوی چوبی رفته و ردای بلندش را به دست خادمش سپرد. مامور اعدام او را به تیرکی بلند زنجیر کرده و هیزمهای اطرافش را به آتش کشید. در ابتدا هیزمها خوب آتش نمیگرفتند و وی به مدت ۶ ساعت عذاب کشید تا سرانجام آتش برگرفت تا کارش را به آخر رساند. وی فریاد برداشت: «خداوندا، تا به کی تاریکی بر این سرزمین حکم براند؟»
در میان جمعیت ناظر این صحنه هولناک جوانی به نام جورج ویزهارت ایستاده بود و قدرت فیض خداوند را در توانا ساختن چنین شاهد شیردلی مشاهده میکرد. وی جوانی بود بلند قد، خوش سیما و متعلق به خانوادهای اشرافی. جورج ویزهارت با شنیدن موعظهها و مطالعه کتابهای اصلاحگران به این نتیجه رسیده بود که راه رستگار شدن از طریق ایمان به کار تمام شده مسیح است و نه از راهی که کلیسای کاتولیک تعلیم میداد. وی مدتی را در کمبریج و در مصاحبت با یکی دیگر از اصلاحگران -هیو لاتیمر- گذراند تا در ایمان خود قویتر شود. در آن زمان حتی باور داشتن به یک سری از حقایق کتاب مقدس جان فرد را به خطر میانداخت. اما وی بدون واهمه در سال ۱۵۴۴ میلادی شروع به تعلیم و گسترش یافتههایش از کتاب مقدس کرده و به تفسیر رساله رومیان پرداخت. یکی از شاگردان وی جان ناکس بود که شیفته آموزههای اصلاحگران شده و همواره با خود شمشیری حمل میکرد تا در برابر حمله اوباش از ویزهارت محافظت کند. روز به روز امکان دستگیری ویزهارت بیشتر میشد، اما وی قرار را بر فرار ترجیح داده و پابرجا ماند و بی پروا به بشارت حقیقت کلام خداوند زنده ادامه داد.
ناکس از او خواست تا لحظه آخر در کنارش بماند ولی وی اجازه نداده و بدوگفت، بگذاراکنون فقط یک نفر قربانی شود. جورج ویزهارت سرانجام دستگیر و محکوم شده و در اول مارس سال ۱۵۴۶ او را برای سوزانده شدن از سکوی چوبی بالا بردند. او به جای اینکه تقیه کند و یا با گریه وزاری از گفتار خود ابراز پشیمانی نماید، جمعیت ناظر را مخاطب ساخته و گفت: «بگذارید تا نصیحتتان کنم؛ کلام خدای زنده را دوست بدارید و به خاطرش صبورانه رنج بکشید.»
جان ناکس که با چشمان خود میدید برای پیروی از مسیح و وفادار ماندن به کلامش چه بهای سنگینی باید پرداخت شود، با این حال ترسی به دل راه نداده و مصمم شد تا تعالیم پروتستان را در اسکاتلند گسترش دهد. اما وی را دستگیر کردند و به عنوان برده به کار در کشتی گماردند. در آن زمان از بردههایی که پارو میزدند به عنوان موتور محرکه کشتی استفاده میشد. جان را به یکی از این کشتیهای تجاری سپردند؛ وی به همراه تعدادی دیگر دستهایشان را به پارو زنجیر کرده و اگر لحظهای دست از پارو زدن می کشیدند، شلاق در انتظارشان بود. اطاعت از مسیح وی را به چنین مصیبتی دچار کرده بود اما وی حاضر بود تا این بها را برای پیروی از مسیح بپردازد. تا اینکه بعد از ماهها مشقت و سختی آزاد شده و به اسکاتلند بازگشت. جان ناکس از بدو ورودش بدون پروا از ملکه قدرتمند دست به کاری زد که جرم محسوب میشد؛ بشارت و موعظه رستگاری از راه ایمان و فیض خداوند ما عیسی مسیح. در آن دروه کلیسای کاتولیک – و ملکه کاتولیک حاکم -همچنان مخالفین را به شعلههای آتش میسپردند. ولی او -مثل میشک، شدرک و عبدنگو- سر به تسلیم در برابر خواسته قدرتهای زمان فرود نیاورده و با قدرت فیضی که خداوند به او عطا کرده بود به کار بشارت انجیل ادامه داد. خداوند هم او را از کشته شدن به دست دشمنانش در امان نگاه داشت تا سرانجام به خاطر کار و تلاش بیوقفه برای ملکوت مسیح در ۵۸ سالگی به مرگ طبیعی به مسیح پیوست. چند روز قبل از مردنش -کاتولیکها دست به کشتار پروتستانهای پاریس زدند که به قتل عام بارتولمو معروف است-، وی برای آخرین بار و با زحمت خود را به کلیسا کشانید تا در موعظهاش اهیمت این درس تاریخی را به جماعت ربانی یادآوری کند.
خداوند از وجود چنین افرادی استفاده کرد و درنتیجه کلام حقیقت خدای زنده در اروپا ریشه دوانید. بشارت انجیل مسیح همیشه و در هر زمان و مکانی با مخالفت و ضدیت مواجه میشود. اما خداوند شاهدین معترفی را برگزیده و به آنها فیض عطا میکند تا بدون ترس از مرگ بایستند و با شهامت به حقانیت کلام مسیح شهادت دهند. باید دعا کنیم تا خداوند ما عیسی مسیح هریک از ما را به چنین شاهدین شرزهای برای کلیسای نوپای ایران بدل کند.
دکتر زرینقلوب. لندن. بهار ۲۰۱۸
منبع برای مطالعه بیشتر:
On this day: Robert J. Morgan. Kindle edition