«زیرا که در پی افسانههای جعلی نرفتیم چون از قدرت و آمدن خداوند ما عیسی مسیح شما را اعلام دادیم بلکه کبریایی او را به چشم دیده بودیم. زیرا از خدای پدر جلال و احترام یافت هنگامی که آوایی از جلال کبریایی به او رسید که: این است پسر محبوب من که از وی بسیار خوشنودم. و این آوا را ما شنیدیم که از آسمان آورده شد، زمانی که با وی در کوه مقدس بودیم.» (دوم پطرس ۱: ۱۶-۱۸ ترجمه دقیق)
در این آیات پطرس رسول به خوانندگان کلام یادآور میشود آنچه که میخوانند روایت غیرقابلاعتمادی نبوده بلکه واقعیت داشته و چیزی نیست به غیر از حقیقت محض، مستدل و غیرقابلانکار. وی همچون فردی که به محضر دادگاه فراخوانده شده تا به آنچه که شاهد رخ دادنش بوده گواهی دهد، به ما میگوید که با چشمان خود ناظر کبریایی مسیح بوده است: وی این مطلب را در تضاد و در قیاس با افسانههای جعلی قرار میدهد: یعنی برخلاف داستانهای خیالبافانه که نمیتوان صحت آنها را مورد بررسی قرار داد، رخدادهای انجیل را میتوان مورد تأمل، تحقیق و بررسی قرار داده و دریافت که در درستی آنها جای شکی نبوده و کاملاً قابلاطمینان هستند.
قدرت و آمدن خداوند ما عیسی مسیح اشاره دارد به کلیّت انجیل؛ مسیحای موعود که پیامبران حقیقی خداوند وعده آمدنش را کتاب مقدس داده بودند از آسمان به زمین آمد، تناسخ یافت، در این جهان زندگی کرد، بر صلیب کشیده شد، مُرد و پس از سه روز از مردگان رستاخیز نمود. هم او – و نه شخصیتی خیالی به نام مهدی – دوباره بازخواهد گشت تا جهان را داوری کند. انجیل خداوند ما سخنان افرادی نیست که شعورشان را از کف داده، دچار مالیخولیا و هذیان شده باشند و یا برای کسب ثروت یا قدرت با مهارت در پی جعل وقایع آن برآمده باشند. نقشه رستگاری آدمی را خداوند با حکمت بینهایتش طراحی نموده، اوست که این یگانه راه را فراهم آورده تا گناهکاران نجات پیدا کنند؛ همان خدایی که جلال و قدرتش در صفحات انجیل به نمایش گذارده شده است.
هرچند معلمین کاذب به نحوی کفرآمیز ادعا میکنند که مسیح پسر خدای متعال نبوده بلکه پیامبری است اعظم، ولی رسول واقعی خداوند ثابت میکند که در الوهیت مسیح هیچ شک و تردیدی وجود ندارد: تا آنجا که زمانی که خداوند ما عیسی مسیح بر روی زمین ساکن بود، در مواردی جلال خود را -بویژه بر رسولانش- آشکار نمود. چنانکه در انجیل متی آمده است: «و بعد از شش روز عیسی پطرس و یعقوب و برادرش یوحنا را برداشته و ایشان را به کوهی بلند برد. و او در نظر ایشان متبدل گشت و چهرهاش چون خورشید درخشنده و جامهاش چون نور سپید گردید.» (متی ۱۷: ۱-۲) پطرس، یوحنا و یعقوب -سه گواه عاقل و بالغ – در روز روشن و با چشمان خود -در حال بیداری و هوشیاری کامل- شاهدین این واقعه تاریخی بودند. علاوه بر گواهی آنها بر روی زمین، ندایی از آسمان نیز بدانها رسید تا جای ذرهای تردید باقی نماند. خدای پدر به صورت آشکار و همگانی اعلام داشت که مسیح، خادم رنجدیده و فروتن وی همان پسر محبوب اوست که ذات و قدرتی کاملاً برابر با او دارد.
انجیلی که رسولان و شاهدین جلال مسیح بشارت میدادند بر اساس شایعه، نقل قول از دیگران، خبر دست دوم و یا احادیثی که به آنها رسیده باشد نبود. بلکه ایشان وقایعی را به ثبت رسانیدند که به شخصه و از نزدیک ناظرش بودند. علاوه بر ایشان اکثر اوقات جمعیت زیاد دیگری نیز حضور داشته و شاهد معجزات عظیم مسیح – دلایل اثبات الوهیتش- بودند. سرانجام نیز همه رسولان مسیح -به جز یکی که برای ایمانش تبعید شد- به خاطر پایداری و اصرار بر حقایقی که منتشر میساختند، به قتل رسیدند. هیچ یک از آنها برای حفظ جانش مسیح را انکار نکرد، هیچ کدام تقیّه ننمود و هریک حاضر بود تا جان خود را در راه حقیقت از دست بدهد: آن هم نه به عنوان وارث خلافت، قدرت و حرمسراهایی لبریز از پسران و دختران زیباروی بلکه چون خادمی هرچند فقیر اما وفادار.
اگر بپرسیم هدف از انجیل و آمدن خداوند ما به این جهان چه بود، در پاسخ باید گفت؛ برای برقراری خلافت و حکومتی زمینی نبود که مسیح جسم پوشید -چنانکه یهودیان به اشتباه این انتظار را از مسیحای موعود داشتند-. مسیح به این جهان مادی وارد شد تا خدای ما باشد، تا با تناسخ خود به ما -مسیحیان- اطمینان دهد که ما نیز به فرزندخواندگی پذیرفته شدهایم، تا ما را مقدس سازد همچون معبدی برای سکنی روح قدوس خداوند، تا با مرگش بر صلیب فدیه گناه قوم خویش را پرداخت کند، تا با این کار ما را از اسارت گناه و نتیجه آن یعنی عذاب عادلانه جهنم رهایی بخشد، تا ما را پارسا شمرده و به ملکوت آسمان وارد سازد، تا ما را به آشتی با پدر آسمانی درآورد، تا سرچشمه حیات و پارسایی ما گردد. رخدادهای انجیل در گوشه دورافتادهای از دنیا، در میان صحرانشینان بدوی و بیسواد و در تاریکی شب روی نداد بلکه در میان قوم برگزیده و آموزشدیده خداوند که با نوشتههای پیامبران آشنایی داشتند، در روز روشن و درحالیکه عده زیادی شاهد آن وقایع بودند. کبریایی مسیح را سه نفر بر بالای کوه مقدس ناظر بودند؛ زیرا مطابق شریعت موسی شهادت سه نفر کافی است. با این حال در ثبت رویدادهای انجیل خداوند حتی از حدی که خود قرار داده پای فرا گذارده و شهادت چهار نفر از شاگردانش را برای ما به جای میگذارد تا از اصالت و درستی آنها اطمینان کامل داشته باشیم.
شاگردان مسیح که به مدت سه سال با او نشست و برخاست داشتند شاهد همه وقایع و معجزات عظیمش بوده و گزیدهای از آنها را تحت هدایت روحالقدس برای ما به ثبت رسانیدند. اگر چه ذهن آنها در ابتدا نسبت به حقایق روحانی بسته بوده و قادر به فهم آنها نبودند ولی پس از اینکه روحالقدس ذهن آنها را منور ساخت، با دل و جان به کلام خداوند و نوشتههای مکتوب پیامبران خداوند درباره مسیح ایمان آوردند که « این است پسر محبوب من».
امروزه و در قرن بیست و یکم بعد از تناسخ مسیح دیگر او و رسولانش به صورت قابل رویت در میان ما نیستند. فرد حقجو ندایی از آسمان نمیشنود که به او اعلام دارد که عیسی مسیح، پسریگانه ازلیزاد خداست. فرد حقجو دیگر شاهد معجزات مسیح و یا شفای بیماران توسط رسولانش نیست ولی روزی که به او فیض نجاتبخش عطا شود، روح خداوند دیدگان روحانیاش را به روی حقایق مکتوب در کتاب مقدس باز میسازد. این ایمان نجاتبخش به او یقین میدهد که کلام خداوند تحریف نشده، قابل اعتماد بوده و حقیقت محض است. وی ممکن بود در تمام مدت عمرش، همراه با همه افراد خانواده و جامعه اطرافش با این تفکر کفرآمیز بزرگ شده باشد که مسیح فقط یک پیامبر بود، اما در زمان تحول روحانی «حضرت عیسی مسیح» در فکر، اندیشه و زندگی او بدل میشود به «خداوند ما عیسی مسیح».
با تاثیر فیض نجاتبخش در اندیشه، اراده و احساسات ما آنها متحول گشته و قادر به پذیرفتن کلام شده و به حقایق مربوط به مسیح ایمان میآوریم. روحالقدس این حقایق روحانی را که در تمام کتاب مقدس و نوشتههای پیامبران -و به شکل واضحتری در اناجیل- ثبت شده بر ما آشکار و مکشوف میسازد. بعد از ایمان است که خداوند بر کلام خود مهر تأیید میزند و درنتیجه ما به یقین درمییابیم که مسیح پسر خدای متعال است و دیگر نیاز نداریم تا کسی برای ما راز تثلیث را بازگشاید! خداوند به طور شخصی و تجربی به هر یک از ما ایمانداران دلایل کافی میبخشاید تا ایمان ما صرفاً بر اساس گفته دیگران نباشد بلکه بر قدرت خداوند.
افسانههای جعلی
کلام مکاشفه خداوند بسیار دقیق است: هر واژه از آن از سوی خداوند برگزیده و به دلیلی خاص بیان شده است. این آیه اشاره دارد به «افسانههای جعلی». گویی خداوند به دقت بین «افسانه» و «افسانه جعلی» تفاوت میگذارد. لغت یونانی که در فارسی به «افسانه جعلی» ترجمه شده اشاره دارد به مطلبی که توسط آدمی با دقت و زیرکی فراوان طراحی شده است. هرچند میشود گفت که همه افسانهها جعلی هستند به این معنا که حقیقت ندارند ولی کلام خداوند به ما میگوید که بعضی از آنها با حیلهگری و به منظوری خاص طراحی -یا جعل- شدهاند.
«افسانه» شامل روایتی است که هرگز در واقعیت رخ نداده است بلکه حاصل خیالپردازی نویسنده آن است. افسانه میتواند سرگرم کننده و جالب باشد مثل روایات شاهنامه فردوسی. البته هیچکس شاهنامه فردوسی را تاریخ مکتوب و دقیق به حساب نمیآورد اگر چه داستانهای آن ممکن است مربوط به وقایعی باشد که روی دادهاند ولی شخصیتهایی مثل رستم و سهراب و یا ضحاک ماردوش، شخصیتهایی تاریخی مثل داریوش و کورش کبیر نیستند. افسانه ممکن است شامل درسی اخلاقی باشد مثل حکایات سعدی و مطالعه آن بدون ضرر ولی هیچ عقل سلیمی نباید افسانه را به عنوان واقعه تاریخی بپذیرد: حتی بچهها هم وقتی برایشان داستان هزار و یک شب را بخوانید انتظار ندارند که قالیچه زیرپایشان تبدیل شود به هواپیما و آنها را به هندوستان ببرد! کودکان نیز که در مراحل ابتدایی اندیشه و تجزیه و تحلیل هستند بعد از مدتی درمییابند که وقایع افسانه در سرزمینی خیالی و رویایی روی میدهد و نه در جهان واقع.
«افسانه جعلی» با «افسانه» تفاوت دارد: در این جنبه که به دلیل خاصی جعل و طراحی شده است؛ کسانی که آن را سر هم کردهاند از این کار هدفی را دنبال میکردند. رسول خداوند در این آیه از کتاب مقدس به ما اطمینان میدهد که چنین ایرادی را نمیتوان بر مکاشفه کلام خدای حقیقی – که تنها در کتاب مقدس یافت میشود – گرفت. وی گویی به خوانندگان هشدار میدهد که در زمینه مسایل مربوط به حیات ابدی و رستگاری افسانههای جعلی زیادی رواج داشته و بسیاری از مردم سادهباورانه و بدون به کارگیری شعور خدادادی آنها را به عنوان حقیقت بدون چون و چرا پذیرفتهاند.
البته اگر کسی حکایات سعدی و یا شاهنامه فردوسی را به عنوان حقیقت تاریخی بپذیرد این سادهباوری هیچ تأثیری بر امکان رستگاری و نجاتش نمیگذارد. ولی پذیرش افسانههایی که با حیله و ذکاوت بسیار طراحی شدهاند تا در زمینه مسایل روحانی مطلبی را که حقیقت نداشته به جای واقعیت به ما جلوه دهند، نتیجه هلاکتباری را به دنبال خواهد داشت. دشمن جانها تلاش دارد تا ما را از پرس و جو کردن و جویا شدن خدای زنده و حقیقی باز دارد. یکی از ترفندهای گیرایی که از آن استفاده میکند رواج افسانههای جعلی است در قالب حقایق دینی. وقتی که چنین حیلهای به کار گرفته میشود – به دلیل عدم وجود شواهد مستدل تاریخی و قابلاثبات- به آن افسانهٔ جعلی جلوهای از تقدس داده میشود تا ذهن شنونده ترسانیده شده و هرگز به خود جرأت ندهد تا درباره آن به خوبی فکر کند. تهدید از مجازاتی که در جهان دیگر در انتظار کسانی است که جرأت ورزیده و این افسانهها را زیر ذرهبین منطق و واقیعت قرار دهند، ابزار موثری است تا جلو هرگونه مقاومت شعورمندانه را گرفته و به سرعت چنین خرافات و افسانههایی را حتی در بین افراد تحصیلکرده رواج دهد. تعصب دینی، ترس و ارعاب دید واقعبین را کور ساخته، روح رخوت و سادهباوری را در بین مردم ترویج میدهد تا افسانههای جعلی به سادگی به جای حقایق تاریخی در ذهن و اندیشه مردم ریشه دوانند. به راستی که به جز کلام خداوند زنده و حقیقی، چه قدرتی یارای برابری با چنین ترفند ضدخدایی را خواهد داشت؟
تعداد چنین افسانههای جعلی در باور و اندیشه ما ایرانیها بهقدری فراوان است که در این مقاله کوتاه نمیتوان به همه آنها اشاره کرد. با این حال ضرورت دارد تا به چند مورد اشاره کنیم تا همچون مشتی باشد از خروار.
ضامن آهو : یکی از بارزترین این نمونههاست که حتماً روایت آن را در کتابهای مدرسهای خوانده و یا نقاشیهای خیالی آن را در جایی دیدهاید. هدف از جعل چنین داستان باورنکردنی در این بوده تا به خلفای خونریز و بیرحم و شفقت مسلمین ظاهری مهربان و رعوف ببخشد. قبولاندن این افسانه جعلی به مردم اهیمت زیادی داشت زیرا خلفای مسلمین در قتل و عام دشمنانشان حتی ذرهای هم درنگ نکرده و مطابق حکم اسلام هر مخالفی را به دم تیغ میسپاردند؛ حتی در یک مورد تاریخی و در ابتدای ورود دین محمدی به ایران فرمانده فوج اسلام قسم میخورد که با خون کسانی که به جای ایمان به دین او به مقاومت پرداخته و در جنگلهای شمال پناه گرفته بودند آسیاب را به راه بیندازد و با شرارت کامل به این کار دست میزند! درنتیجه کاملاً ضرورت داشته و به مصلحت نظام اسلامی بود تا چنین داستان بیاساس و کودکانهای جعل شود. هم افسانه ضامن آهو جعلی است و هم دلیلی که برای اثبات آن درست کردهاند یعنی آن رد پای جعلی و غول آسا که روی سنگی در نزدیکی مشهد کندهکاری شده است. (آن ردپای سنگی هنوز هم در قدمگاه باقی است و میتوانید به زیارت آن بشتابید.)
شقالقمر : یکی از معجزات معروف پیامبر اسلام که در احادیث به آن اشاره شده و همه ما آن را شنیدهایم. جستوجوی ریشه و علت این ماجرا مشکل نیست: در نظر بگیرید که یکی از صحابه پیامبر اسلام به میان یهودیانی که در اطراف مدینه ساکن بودند میرود تا آنها را به آغوش گرم اسلام دعوت کند. (فرض بگیرید که در ابتدا مسلمین دیگران را به دین خودشان دعوت میکردند و زور و تهدیدی درکار نبود) اما یهودیان پس از شنیدن صحبتهای آن صحابه به وی میگویند ما به سه دلیل پیامبر تو را قبول نداریم؛ اولاً همه پیامبران واقعی خداوند بلااستثناء از میان ما یهودیان بوده و ما شجرهنامههای مکتوبشان را داریم، دوماً در هیچ یک از نوشتههای پیامبران ما نامی از یک فرد بتپرست که از عربستان ظهور کند نیامده است، سوماً پیامبر شما -برعکس دیگر پیامبران واقعی ما- قادر به انجام معجزهای نیست، حال چگونه انتظار دارید تا به او ایمان بیاوریم؟ آن صحابه که پاسخ قانع کنندهای نداشت تا بدهد پس از کمی تأمل پاسخ میدهد: شما یهودیان کافر نوشتههای پیامبران را تحریف کرده و هرجا که نام محمد نوشته شده بود آن را پاک کردید تا به او ایمان نیاورید! دوماً چه کسی گفته که از پیامبر ما معجزهای صادر نشده است؟ شما میگویید که حضرت موسی دریا را شکافت، اینکه چیزی نیست، پیامبر ما ماه را با انگشت مبارکش از وسط دو نصف کرد! یهودیان با حیرت میپرسند: کی این کار را کرد که ما ندیدیم؟ صحابه غیور پاسخ میدهد: وقتی این معجزه را کرد نیمه شب بود و شما خواب بودید و ندیدید ولی من بیدار بودم و با همین چشمهای خودم دیدم. یهودیان با تمسخر میپرسند: چرا خورشید را دوپاره نکرد که ما هم ببینیم و ایمان بیاوریم! البته از لحاظ شرعی کار آن صحابه که از روی حسن نیّت و برای حفظ آبروی اسلام انجام گشته بود، دروغ و فریب محسوب نشده بلکه مباح بوده و در مواردی هم ثواب و اجر اخروی بدنبال دارد.
اگر ما عینک ترس و تعصب را از چشمان خود برداریم، به راحتی میتوانیم ببینیم که این واقعه یک افسانه جعلی است زیرا هیچ مدرکی برای اثبات آن وجود نداشته (ستارهشناسان و فضانوردان تا به حال شکافی در ماه مشاهده نکردهاند)، کسی شاهد آن نبوده و در تاریکی کامل شب رخ داده است.
معراج پیامبر اسلام : چه کسی جرأت دارد تا بگوید که این یک افسانه جعلی است، خون او به گردن خودش! اما بگذارید تا ذهن و خرد خدادادی جای ترس از خرافات را گرفته و با دیدی منطقی به این روایت نگاه کنیم: پیامبر اکرم سوار بر اسبی بالدار به نام براق و در پناه شب به آسمان هفتم پرواز میکند. جالب است که حتی در احادیثی که در این ضمینه وجود دارد اتفاق آراء وجود نداشته و در عوض تناقضهای فراوان. به عنوان مثال عایشه ادعا میکند که پیامبر عزیز تمام آن شب را در بستر و در جوار وی بود! این واقعه در ظلمت کامل شب رخ میدهد. (مثل نصف کردن کُره ماه) هیچ بشری شاهد آن نبوده است، نه حتی یک نفر! و ما باید آن را کورکورانه بپذیریم. مگر خداوند ما را موجوداتی با قدرت تفکر و اندیشه خلق نکرده؟ چگونه وی از افراد باشعور انتظار دارد تا عقل و شعور را کنار گذارده و هر اراجیفی را باور کنیم؟ حتی بچههای کلاس سوم دبستان هم میدانند که اسب بالدار و قالیپرنده واقعیت خارجی نداشته و به حیطه افسانه تعلق دارند. حافظ شیرازی -با کنایه و تلویح- در این باره چنین میسراید:
«ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست عرض خود میبری و زحمت ما میداری»
البته خداوند قادر متعال میتواند و زمانی که ضرورت بداند بر خلاف قوانین طبیعی – که خود آنها را برپا داشته- عمل میکند و وقوع معجزه در تضاد با عقل و شعور آدمی نیست. سؤال این است که از کجا بدانیم آنچه که به ما گفته شده از روی حسن نیت و مطابق با حقیقت بوده یا اینکه به دلیلی خاص ابداع شده است؟ در این مورد جعل کردن این افسانه کاملاً ضروری بود زیرا فردی ادعا داشت که آخرین فرستاده خدا برای بشریت بوده ولی متأسفانه قادر به انجام هیچ معجزهای نبود مگر آوردن اشعار و آیاتی به زبان عربی خالص. (با این توصیف ما پیامبران بزرگتر از او را در زبان پارسی داریم و قدرشان را ندانستیم مثل حضرت حافظ، حضرت مولانا و حضرت سعدی که معجزه کلامشان هزار بار بزرگتر است). پیامبر اعراب برای اینکه ادعای خود را معتبر جلوه دهد میگوید که سوار با اسبی بالدار به دیدار خداوند رفته است؛ جایی که حتی مقربترین فرشتگان هم جرأت پیش رفتن را نداشته و فقط و فقط به خاتم پیامبران این اجازه داده شده است!
کسی که ادعای نزدیک شدن به درگاه خدای قدوس را دارد از لحاظ تاریخی و به استناد آن چگونه شخصیتی داشته است؟ فرماندهای جنگجو که دستش به خون بسیاری آلوده بوده، کسی که قتل و کشتار را وسیله گسترش پیامش ساخته، فردی که قافلههای تجاری مردم را به نفع خود غارت کرده و علاوه بر زنان و کنیزان فراوان با دختربچه نه سالهای همبستر شده است! این افسانه جعلی را اعراب جاهلی باور کردند زیرا با کلام خداوند آشنایی نداشتند. آنها نمیدانستند وقتی که پیامبر حقیقی خداوند جلوهای از خدای قدوس را در معبد و بر روی زمین مشاهده کرد فریاد برداشت: « وای بر من که هلاک شدهام زیرا که مردی ناپاک لب هستم و در میان قوم ناپاک لب ساکنم.» (اشعیاء ۶: ۵) آنها سواد نداشتند که بخوانند و با چشمان خود ببینند که در کلام مکتوب خداوند چنین نوشته شده است: «و کسی به آسمان بالا نرفته است مگر آن کس که از آسمان پایین آمد، یعنی پسر انسان» (یوحنا ۳ : ۱۳)
در برابر این افسانه جعلی شنوندگان تنها با دو انتخاب ساده روبرو هستند : یا آن را به عنوان حقیقت پذیرفته و به او به عنوان خاتم پیامبران ایمان میآورند و یا گردنشان با شمشیر قطع میشود! تاریخ مستند اسلام و فتوحات آن به ما میگوید که هرگز انتخاب سومی وجود نداشته است: میبینید که دلیل پذیرفته شدن این افسانه جعلی تنها منطق شمشیر و زور است.
کعبه خانه خدای مسلمین: پیامبر اسلام در ابتدا -برای اینکه نشان دهد ادامه دهنده و خاتمهگر کار پیامبران واقعی خداست- از پیروانش میخواهد تا به سوی مکان مقدس یهودیان نماز بخوانند. (البته در آن زمان بیش از ۶۳۰ سال از نابودی معبد یهودیان در اورشلیم میگذشت و به جای آن امپراتوری روم بتکدهای برپا کرده بود.) اما بعد از فتح مدینه پیامبر اسلام صلاح میبیند که آن بتخانه کهن را خراب نکند: مکانی مقدس که تمام قبایل اعراب نسل اندر نسل بتهایشان را در آنجا نگاه میداشتند. نابودی آن مکان به ضرر دین تمام شده و به مصلحت نظام اسلامی نمیبود چرا که مرکز اتحاد و همبستگی قبیلههای عرب را از میان برمیداشت. لذا -بر خلاف پیامبران واقعی خداوند که هرگز از ادیان بشری چیزی را وام نگرفته و به سیستم پرستشی نمیافزودند- پیامبر عربی نه تنها بتخانه محبوب اعراب را همچنان به عنوان مکانی مقدس محفوظ نگاه میدارد بلکه مراسم قدیمی و سنتی طواف بتها را نیز به طور کامل وارد دین مبین کرده و از واجبات آن میسازد!
اما با چه منطقی میتوان هم بتکده و سنگ سیاه حجرالاسود را حفظ کرد و هم ادعا کرد که او پیامبر بتشکن است؟ خیلی ساده: به صحابه میگوییم که این بتخانه سنگی را حضرت ابراهیم به دستور الله ساخت! هیچکس هم شک نمیکند زیرا نه تنها خود پیامبر بیسواد بود بلکه تقریباً همه صحابهاش نیز و نمیتوانستند کتاب مقدس یهودیان را بخوانند و بیینند که ابراهیم حتی یک بار هم پایش به سرزمین حجاز نرسیده است. این افسانه جعلی را آدمهای بیسواد صحرانشین باور کردند. ولی حتی یک یهودی هم که -با نوشتههای پیامبران خدا آشنایی داشت- هرگز آن را باور نکرده و به اسلام نگروید. در عوض یهودیان خاک و خاکستر بر سر چنین مدعی میپاشیدند! چرا که تاریخ زندگی، فراخوانده شدن و مکانهایی که ابراهیم به آنها سفر کرد به طور دقیق در نوشتههای موسی ثبت و محفوظ نگاه داشته شده و ایشان از آن آگاه بودند.
فهرست این افسانههای جعلی را پایانی نیست، میتوان به این لیست احادیث نبوی را هم اضافه کرد. آیا میدانستید که رسم حدیثنویسی چندین قرن بعد از مرگ پیامبر اسلام شروع شده است! یعنی حتی یک شاهد زنده هم وجود نداشته تا به صحت آنها گواهی دهد! نه حتی یک نفر! مثل این میماند که من به شما بگویم که پدر من از پدر پدربزرگش شنید که در زمان کودکی او از پدر بزرگش شنیده بود و هنوز به خوبی به یاد دارد که جد پدری آنها روزی در جوار شاه عباس صفوی بود و با هم به شکار میرفتند و شاه عباس چنین گفت:….حتی «بخاری» که در جهان اسلام از منابع معتبر در جمع کردن این احادیث به حساب میآید (او چندین قرن بعد از مرگ گوینده آنها قصد دارد تا روایتهای قابل اعتماد را یک جا جمع کند) از بین بیش از صدهزار حدیث رایج در زمان خود فقط سه یا چهار هزار آنها را معتبر میداند!
خواننده عزیز، آیا روح نامیرای شما تا این حد برایتان بیارزش است که ایمان خود را بر پایه افسانههای جعلی قرار میدهید؟ آیا خداوند ما را افرادی صاحب عقل و شعور نیافریده است؟ وقتی که به حضور تخت عدالتش رسیدید به او چه جوابی میتوانید بدهید؟ آیا ترس ما به حدی است که عقل ما را کور کرده است؟ آیا وقت آن نیست که برخیزیم و خدای حقیقی، خدای زنده، خدای نامیرا، خدای مَحبت و قابل شناخت را با تمام وجود جویا شویم؟ از او به جدیت بخواهید و التماس کنید تا حقیقت را بر شما مکشوف سازد و او این کار را خواهد کرد: چونکه به ما قول داده است: «من دوست میدارم کسانی که مرا دوست میدارند و هر که مرا به جّد و جهد بطلبد مرا خواهد یافت.» (امثال سلیمان ۸: ۱۷) کتاب مقدس را از جایی پیدا کرده و برای خود مطالعه کنید «زیرا که در پی افسانههای جعلی نرفتیم چون از قدرت و آمدن خداوند ما عیسی مسیح شما را اعلام دادیم بلکه کبریایی او را به چشم دیده بودیم. زیرا از خدای پدر جلال و احترام یافت هنگامی که آوایی از جلال کبریایی به او رسید که: این است پسر محبوب من که از وی بسیار خوشنودم. و این آوا را ما شنیدیم که از آسمان آورده شد، زمانی که با وی در کوه مقدس بودیم.» (دوم پطرس ۱: ۱۶-۱۸ ترجمه دقیق)