ریموند لال (Raymond Lul) فیلسوف٬ شاعر٬ دانشمند و میسیونر اسپانیایی (حوالی۱۲۶۵-۱۲۵۵ میلادی) در خانوادهای بسیار معروف و متمول به دنیا آمد. وی دوران جوانیاش را به عیاشی و خوشگزرانی در دربار جیمز دوّم -پادشاه وقت- گذرانید. در این دوره از زندگیاش زنان٬ شراب و ترانه سرایی و هر لذتی که مخصوص پادشاهان و درباریان است٬ اوقات او را به خود مشغول میداشت.
تاریخ نویسان سرگذشت ایمان آوردنش را به این شکل روایت میکنند که روزی هنگام عبور از خیابان زنی زیباروی را در پنجرهای باز دیده و فیالبداهه شعر زیبایی درباره اندام آن زن سروده و با صدای بلند آن را خواند. اندکی بعد آن زن از پله ها پائين آمده و او را به خانه دعوت کرد و سینهاش را که در اثر بیماری جذام به شکل فجیعی درآمده بود به وی نمایان ساخت. این صحنه تأثیری قوی بر وی به جای گذاشت٬ اما تحول روحانی در او زمانی روی داد که در کلیسای متعلق به فرقه فرانسیسها به موعظه شبان گوش میسپرد. وی در آن زمان ۳۲ ساله بود و همچنانکه درباره رنجهای مسیح موعظه میشد٬ گویی با چشمان ذهنش مسیح را نظاره کرد که خون از دستها و پاهایش سرازیر است؛ خالق هستی رنج را تجربه میکند تا امکان رستگاری برای گناهکاران فراهم گردد. پی بردن به اینکه مسیح حاضر بوده تا به خاطر مَحبت بیکرانش به او به زمین آمده و چنین رنجی را متحمل شود٬ وی را دگرگون ساخته و تصمیم میگیرد تا همه چیز را به خاطر مسیح رها کرده و تنها او را خدمت کند.
وی مدت ۹ سال به صومعهای در بالای یک کوه پناه برده و وقتش را به دعا٬ خواندن کتاب مقدس و تعمق و تفکر میگذراند. در نهایت به این نتیجه میرسد که باید انجیل را به پیروان محمد عربی بشارت دهد. ریموند لال به اطاعت از فرمان مسیح همه داراییاش را فروخته و پول آن را بین فقرا تقسیم کرده و تنها بخش کمی از آن را برای زن و فرزندانش کنار میگذارد. اکنون با فراغ بال میتوانست زندگیاش را وقف بشارت کلام و رسانیدن پیام نجات بخش مسیح به پیروان دین عربی نماید.
در قرن سیزدهم میلادی هنوز نیمی از اسپانیا تحت تسلط اعراب بود و در شمال آفریقا مسیحیان به دلیل فشارهای سنگین اجتماعی و مالیات سنگین دسته دسته به دین مملوکها میپیوستند. متأسفانه در دوره قرون وسطی -پیش از اصلاحات کلیسا- مسیحیان هیچ علاقهای به بشارت انجیل به مسلمین نشان نمیدادند. برعکس٬ ایشان شیوه جنگجویی را از پیروان دین عربی فراگرفته و به جای نشان دادن مَحبت٬ با شمشیر به مقابله با آنها می پرداختند. شگفتا که فرزندان نور همچون فرزندان تاریکی عمل میکردند! جنگهای متعدد صلیبی که به دستور کلیسا و برای رهایی سرزمین مقدس از دست مسلمین صورت گرفته بود٬ آنها را نسبت به مسیحیت بسیار بدبین کرده بود. در این شرایط کاملاً نامساعد است که ریموندلال یک تنه و به تنهایی عزم به بشارت مسلمین جزم میکند تا آنها را از مَحبت خداوند آگاهی داده و به سوی رستگاری حقیقی بخواند.
وی از معدود کسانی است که در دوران قرون وسطی به صورت جدی سعی در بشارت دادن به محمدیان را داشته است. بدین منظور به روم و پاریس که در آن زمان محل استقرار رهبران کلیسا بوده سفر میکند تا آنها را تشویق کند که گروه خاصی را برای این کار تعلیم داده و از راه آموزش زبان عربی برای این وظیفه خطیر آماده سازند. کسانی که زبان عربی را فراگرفته و فرستاده شوند تا کلام نجات بخش انجیل را به زبان مادری به گوش اعراب برسانند. اما نتیجه چندانی از این تلاش حاصل نمیکند؛ کلیسا به جای استفاده از شمشیر روح و سپر ایمان با شمشیر اعرابی به جنگ با مسلمین میرفت تا آنها را مسیحی گرداند!
وی برای مباحثه و بشارت کلام خداوند به پیروان محمد ضرورت فراگیری زبان عربی را دریافته و برای این منظور بردهای عرب را خریداری میکند. سپس به مدت ۹ سال به یاری او به آموختن زبان عربی میپردازد تا تسلط کافی بر این زبان پیدا کند. به علاوه کتابی را برای ارشاد محمدیان مینویسد تا با نشان دادن دلایل فراوان به آنها ثابت سازد که دین حقیقی٬ مسیحیت است. وی دو نکته مهم درباره ذات خداوند را زمینه این کار قرار میدهد؛ مَحبت خداوند و هماهنگی بین صفات او. وی دلیل می آورد که خداوند عادل بایستی گناه را مجازات کند و از سویی رحمت او مایل است تا گناهکاران را از مجازات رهایی دهد. تنها در مسیحیت است که خداوند جلوه مَحبت خود را به طور عملی نشان داده و با فرستادن پسریگانه خود و مجازاتش به جای گناهکاران و نجات آنها٬ هم عدالت خود را به جای می آورد و هم رحمتش را. دین واقعی نه تنها در باره قدرت٬ آگاهی و جلال خداوند صحبت میکند بلکه درباره مَحبت و شناخت و رابطه فردی با او. خدای واقعی خدای مَحبت است که این مَحبت را به طور عام در طبیعت و جامعه و به طور خاص نسبت به ایماندارانش -در از بین بردن مجازات گناه آنها بوسیله مسیح- نشان میدهد. وی با اشاره به منابع دین عربی نشان میدهد که خدایی که اسلام معرفی میکند فاقد مَحبت است و عدالت او با دیگر صفاتش همخوانی ندارد. هرچند که الله قادر متعال است و آگاه به همه چیز اما نه قدوس است و نه مَحبت دارد. الله نیرویی است غیرقابل مقاومت٬ جبّار و با ارادهای غیرقابل انعطاف و در ذات و ماهیت متغایر با خدای کتاب مقدس.
وی در۶۳ سلگی و در اولین تلاش بشارتیاش به تونس سفر میکند٬ سفری از راه دریا و پر از مخاطرات. در تونس علمای اسلام را دعوت میکند تا کنفرانسی برای تبادل نظرات بین عقایدشان و تعالیم کتاب مقدس تشکیل دهند. ریموندلال اعلام میکند که اگر ایشان توانستند او را قانع کنند٬ از دین خود برگشته و مسلمان میشود. این گفته عده زیادی از معلمین و رهبران دینی را برمیانگیزد تا به آن کنفرانس بیایند. در آنجا وی درباره صفات و ذات خداوند با ایشان مجادله کرده و با نقل قول از کتاب مقدس به آنها ثابت میسازد که فرستادن خداوند عیسی مسیح برای از بین بردن گناهان ضروری بوده و نجات و رستگاری جدای از ایمان به او غیرممکن است.
رهبران مسلمین هم وقتی که اصرار و پافشاری او بر ادعایش را ملاحظه میکنند٬ به این نتیجه میرسند که تنها راه مجادله با او این است که حکم قتلش را صادر کنند. اما به لحاظ کهولت سن و تابعیت کشوری دیگر حکمش را تخفیف داده و او را از خاک کشورشان بیرون میرانند با این شرط که دیگر پایش را به آن خاک نگذارد.
پس از بازگشت به اسپانیا وی همچنان به تلاش خود ادامه میدهد تا کلیسا را تشویق به رسانیدن مژده انجیل به پیروان محمد کند. بدین منظور با تحمل خطرات و مشکلات به کشورهای مسیحی سفر کرده و با رهبران کلیسا گفتگو میکند اما نتیجه چندانی نصیبش نمیشود. آرزوی او این است که روزی این گمراهان نیز خدای واقعی را شناخته و او را از روی مَحبت و نه چون بردههای زنجیری و به امید پاداش٬ پرستش کنند.
در سن ۷۳ سالگی به شهری در الجزایر -در شمال آفریقا- سفر میکند. آن کشور در آن زمان تحت حکومت مملوکها بوده و توسط سلطان ناصر اداره میشد. وی حاکمی شریر بود که کلیساها را ویران نموده و مسیحیان را سوزانده و یا قطعه قطعه میکرد٬ مگر کسانی که به آغوش اسلام پناه میآوردند. اما ریموند لال که آرزو داشته تا به مقام الوهیت مسیح در میان منکرینش شهادت دهد٬ ترسی به دل راه نداده و پا بدان خطه میگذارد.
آن پیر مبشر به محض ورودش به آنجا در بازار ایستاده و شروع میکند به بشارت کلام به زبان عربی. او با شجاعت به مردمی که دورش گرد آمده بودند میگوید که مسیحیت تنها دین حقیقی است و اعلام میکند که حاضر است تا با علمای مسلمین بحث کند. مردم با شنیدن سخنان او که مسیح پسرخداست و رستگاری فقط از راه ایمان به او ممکن است٬ به خشم آمده و قصد جانش را میکنند. اما مُفتی آنجا وی را از دست جمعیت آشوبگر رهانیده و به وی میگوید که این کارش دیوانگی محض است. سپس از او میخواهد که اگر میتواند ادعایش را در میان جمع خبرگان دینی ثابت کند.
در روز موعود عالمان و شنوندگان کنجکاو در محلی گرد آمده و ریموند شروع به دفاع از موضعش کرده و با دلایلش سعی میکند تا شنوندگانش را مجاب سازد. یکی از برهانهایی که او از آن استفاده میکند اشاره به ده فرمان خداوند است. پس از تفسیر مختصر آن احکام٬ به آنها نشان میدهد که بنیانگزار اسلام هر یک از این احکام خداوند را شکسته و زیر پا گذارده است. سپس از ایشان می پرسد٬ چگونه ممکن است خداوند سفیری را بفرستد که احکامش را نادیده انگارد؟ شجاعت گفتار او باعث میشود تا او را به سیاهچالی بیندازند و به مدت ۶ ماه در حبس نگاهش دارند. در این بین نیز به او وعده زنان زیبا٬ مقام و قدرت را میدهند مشروط بر اینکه دست از عقایدش برداشته و به دین اعرابی بگرود. اما تهدید٬ وعده و و فریب ملاها راه به جایی نمیبرد. عاقبت او را سوار بر کشتی کرده و از آن خاک بیرون میرانند.
اما وی در سن ۷۹ سالگی دوباره به آنجا بازگشته و به طور مخفیانه به مردم بشارت داده و با آنها از ملکوت خداوند صحبت میکند. اکنون در او عشق فراوانی است که هرچه زودتر به حضور خداوند عیسی مسیح برسد. سپس یک روز به میدان شهر رفته و در ملاء عام شروع به موعظه میکند. وی در موعظهاش به مردم هشدار میدهد که اگر در بیایمانی خود ادامه دهند و مَحبت خداوند را که در انجیل به آنها اهداء میشود رد کنند٬ هلاکت ابدی در انتظارشان خواهد بود. جمعیت نیز به خشم در آمده و او را به بیرون دروازه شهر کشانیده و در ۳۰ جوئن ۱۳۱۰ میلادی او را سنگسار میکنند. دوستانش بعدأ جسدش را به مایورکا حمل کرده و در کلیسای سن فرانسیس به خاک می سپارند.
( جالب است که تفکر شهادت در آئین مسیحیت کاملاء متفاوت است با آنچه که مسلمین بدان باور دارند. فرد مسیحی حاضر است تا برای اثبات اعتقادش و به خاطر اعتراف به تثلیث جان خود را نیز از دست بدهد. اما جهادگر مسلمان آماده است تا با گرفتن جان دیگری -حتی به قیمت از دست دان جان خود-دین خود را به زور شمشیر به آن فرد تحمیل کند. او به خاطر عقیدهای که آن را کورکورانه پذیرفته جان خود را به خطر نمیاندازد٬ ضرورتی هم برای آن نیست زیرا به او اجازه تقّیه داده شده تا در این مورد جانش را حفظ کند!)
نوشته ساموئیل زومر (Samuel Zwemer) – ترجمه دکتر زرین قلوب