«چه زیباست پاهای آن کسانی که مژده نیک را بشارت می دهند» (رومیان ۱۰: ۱۵)
خداوند بیهوده در کلامش پاهای کسانی را که مژده نجات بخش انجیل را به اقصای نقاط زمین میبرند ، زیبا نمیخواند . زیرا مبشرین واقعی کلام نه چشمی به کسب مال و ثروت ، جاه و جلال ، قدرت و منصب و هر آنچه که زمینی است دارند و نه هوای در برکشیدن حوریان برهنه آسمانی هوش از سرشان ربوده است. مبشرین کتاب مقدس که به ایران آمدند ، نه شمشیری از رو بسته و نه دشنهای در زیر جامه نهان داشتند و نه آمده بودند تا چون اعراب، آسیابی را به خون بگردانند. آنها تنها سلاحشان کلام خداوند بود که از هر شمشیر دودمهای برندهتر است و تنها انگیزهشان اطاعت از دستور خداوند بود که گفته است : «پس بروید و همه قومها را شاگرد سازید.» ( انجیل متی ۲۸: ۱۹ )
تاریخ مسیحیت سرشار از زندگینامه چنین افرادی است که خانه ، خانواده ، دوستان و آسایش زندگی روزمره را فدای عشق به عیسی مسیح و همنوعان خود ساختند. آنها هر سختی و آسیبی را به جان خریدند ، زمانی که آزار و اذیت شدند ، برای دشمنانشان برکت طلبیدند و زمانی که دشنام شنیدند آن را با دشنام پاسخ نگفتند .آنها شاهدین و دلایلی بودند زنده در صحت و درستی پیامشان. ‹‹ دکتر جاستین پرکینز ›› یکی از این ستارگان درخشان است که در سال ۱۸۳۳ میلادی پای به این کرانه گذاشت.
سفر به ایران
دکتر پرکینز در سال ۱۸۰۵ میلادی در ماساچوست آمریکا در خانوادهای مسیحی بدنیا آمد و در ۱۸ سالگی شخصأ به مسیح ایمان آورد. پس از ورود به کالج و پایان دوره الهیات مسیحی و همچنین مدتی تدریس در کالج ، در سال ۱۸۳۳ ازدواج کرد. زمان کوتاهی پس از ازدواجشان، آنها به سوی ایران حرکت میکنند. در آن زمان سفر دریایی بسیار پرخطر بوده و چندین ماه سپری میشود تا به مرز دریایی ترکیه برسند. از آنجا از راه زمینی و به همراه کاروانی تا ارض روم پیش میآیند. مابقی مسیر راه را در گرمای سوزان و سوار بر الاغ در کوره راههای سنگلاخی و پر فراز و نشیب ارارات میرانند تا سرانجام به تبریز برسند. چند روز بعد از ورود به تبریز ، خانم پرکینز وضع حمل میکند. اما بدلیل نبود پزشک و سختیهای طول راه ، به حالت اغما فرو میرود تا حدی که اطرافیان از زنده ماندنش قطع امید میکنند. هر چند که او از این خطز جان سالم به در میبرد ، اما فرزند دلبندشان یک سال و سه ماه بعد در آنجا چشم از جهان فرو میبندد .
نستوریان ایرانی
درست ۲۰ سال پس از ورود یکی از میسیونرها و مترجم کتاب مقدس به نام ” هنری مارتین “ به ارومیه، مسیونر دیگری به همراه همسرش در سال ۱۸۳۵ میلادی از تبریز به ارومیه میرود تا کار بشارت را در میان ” نستوریان “ شروع کنند .
این انتخاب به دو دلیل بود: اول اینکه در آن دوره ( سلطنت محمد شاه ) بشارت مسلمین و دعوت آنها به بخشودگی گناهان از راه ایمان به عیسی مسیح ، مجازات مرگ را در پی داشت و کاری غیر ممکن بود. دوم اینکه ، هر چند نستوریان نام مسیحی را یدک میکشیدند ، اما بدلیل بیسوادی عوام و عدم دسترسی به کتاب مقدس ، به گفته کلام : ‹‹ کلیسایی مرده ›› بودند و حیات روحانی درشان نبود.
” نستوریان “ که تاریخ پاگیریشان به سال ۴۲۸ میلادی برمیگردد در آن زمان تعدادشان به حدود ۱۴۰ هزار نفر میرسید که در ترکیه و شمال ایران پراکنده بودند. آنها اگرچه در گذشته و قبل از حمله اعراب حتی مبشرینی را به دیگر کشورها از جمله چین فرستاده بودند ، در دوره تاریخی که مدّ نظر ماست ، در شرایط اجتماعی بسیار اسفباری قرار داشتند. زیرا هرچند آگاهی درستی از مسیحیت نداشتند اما به خاطر نام مسیح ، مورد انزجار جامعه اسلامی بوده و با عنوانهایی چون : سگ ، کافِر و نجس مورد خطاب قرار میگرفتند. همان کسانی را که هموطنانشان سگ هم حساب نمیکردند٬ این خادم مسیحی همچون برادارن خود دوست داشته و زندگیاش را به پای آنها گذاشت.
فراگیری زبان
دکتر پرکینز قبل از شروع به کار بشارت بایستی زبان را فرا میگرفت .دو نفر از رهبران نستوریها به نامهای ” ماریوحنان “ و ” کشیش ابراهیم“ به او کمک میکنند تا زبانهای فارسی و سریانی را فرا گیرد. ( زیرا کتاب مقدس مورد استفاده نستوریها به زبان سریانی نوشته شده بود )
از آنجا که تعداد بسیار کمی از مردم سواد داشتند ، دکتر اولین مدرسه را در ارومیه تأ سیس میکند تا به آنها خواندن و نوشتن بیاموزد. اما مشکلی که وجود داشت این بود که هیچ مطلب مکتوبی به زبان نستوری وجود نداشت! لذا وی با تلاشی بیوقفه و پشتکاری مداوم به تدریج زبان گفتاری را به کلام نوشتاری تبدیل میکند تا بتواند از آن در کلاسها استفاده کنند .وی در سال ۱۸۳۶ انجیل را نیز به زبان نستوری ترجمه می کند.
در سال ۱۸۴۰ یکی از همکارانش ماشین چاپی را به ایران می آورد و به کمک آن کتابها و کتابچههای زیادی را برای استفاده و تعلیم نستوریان به چاپ میرسانند. او دو بار در هفته موعظه میکرد ، دو ساعت در روز به شاگردانش زبان انگلیسی می آموخت و ۸ ساعت در روز را صرف کار ترجمه مینمود . حاصل این تلاشها بیش از ۳۴ جلد کتاب تفسیری و الهیات به زبان سریانی است .( کتابهای وی که امروزه در کتابخانههای معتبر آمریکا محفوظ اند ،از منابع پر ارزش زبان سریانی به شمار میروند).
خدمت و خطرات
وی ۳۶ سال از عمرش را وقف ترجمه و بشارت کلام و خدمت به خداوند و ایرانیان کرد و در این مدت با انواع و اقسام سختیها و مشکلات دست و پنچه نرم نمود .در سال اول ورودش دستهای از لوطیهای مست در راهی به آنها حمله کرده و دکتر را به قصد مرگ با دشنه میزنند اما خداوند جانش را حفظ میکند .( لوطیها در آن زمان یاغیان و جانیان خطرناکی بودند که به دهات حمله کرده و مایملک مردم را به تاراج می بردند. وی در خاطراتش از دو نفر از از این الواط یاد میکند که حکومت وقت پس از دستگیری ، گردنشان را زده ، پیکرهایشان را دو پاره کرده و – برای عبرت دیگران – بر دروازه شهر آویخته بود!)
علاوه بر آن بیماریهایی چون طاعون ، مالاریا و تراخم در آن نواحی بسیار شایع بود. دکتر در اوایل ورودش دچار تب مالاریا میشود . بدلیل نبود هیچ درمان پزشکی تب بالا میگیرد و در نتیجه آن تا ۳ روز به حال هذیان فرو میرود و امیدی به زنده ماندنش نمی رفته است . اما به لطف خداوند بهبود مییابد. هر چند بنا به خاطراتش، تا ۳ سال بعد از آن ، هر سال و در همان موسم این تب شدید بازمیگشته و برای مدتی او را از پا میانداخته است .
دیگر مبشرین و خانوادههایشان نیز از این امراض در امان نبودند: یکی از زنان میسیونرها بینایی خود را به خاطر تراخم کاملأ از دست می دهد. علاوه بر دکتر ، سه تا دیگر از خانوادههای مبشرین نیز به علت شرائط نامناسب فرزندان خردسالشان را در ایران از دست میدهند .
اما هیچیک از این مصیبت ها ذرهای از عشق وی به خداوند عیسی مسیح و خدمتش به جامعه ایرانی نکاست. او در تمام دوره اقامتش در ایران تنها دو بار به وطن خود بازگشت. بار اول ، پس از ۸ سال اقامت و به دلیل ضعف و بیماری همسرش او را تا به سرزمین مادری همراهی کرد. بار دوم در سال ۱۸۵۸. و در نهایت وقتی که بدی آب و هوا ، کار و تلاش مداوم شمع وجودش را رو به خاموشی میبرد ، برای آخرین بار در سال ۱۸۶۹ به وطن خویش بازگشت و تنها ۶ ماه پس از رسیدن به خانه و خانوادهاش ، چشم از این جهان فرو بست .
خداوند بر تلاش مبشر کلامش مهر تأیید زده و از راه بشارت و موعظههای او تعداد زیادی از ایرانیان ، خداوند را شناخته و از راه ایمان به عیسی مسیح نجات پیدا کردند. آنها که زمانی در تاریکی خرافات و گمراهی گام برمیداشتند ، آنها که بدون امید و بدون خداوند بودند ، چشم باطنشان به قدرت خداوند باز شده و نور جلال خداوند را مشاهده کرده و ایمان آوردند. آنها زندگی گناهبار گذشته را ترک کرده و در نور گام بر میداشتند. دکتر پرکینز سرگذشت کوتاه ۲۰ نفر از این نوایمانداران و نحوه نجاتشان را در کتابچه کوچکی به چاپ رسانیده است.
پارهای از خاطرات
این میسیونر آمریکایی که در خانواده و جامعهای مسیحی رشد کرده بود ، چیزی که بیش از همه در معاشرتش با ایرانیان او را به شگفت وا داشته بود ، رایج بودن دروغ در میان همه افراد جامعه ایرانی بود. او در خاطراتش مینویسد: ” پارسیان هر چند بسیار مردمی هوشمند و زیرک هستند اما دروغ چنان ریشهای در گفتارشان دوانیده که تبدیل به یک عادت شده است. اگر از یک پارسی سؤال کنی که نظرت راجع به دروغ چیست؟ فوری میگوید: دروغگو دشمن خداست! بعد اگر بپرسی ، پس چرااینقدر دروغ میگویی ؟ خواهد گفت : چون کار زندگی بدون آن پیش نمیرود!“
وی در جای دیگری از خاطراتش چنین مینویسد : ” هر سیستم مذهبی دروغینی به روشنی خود را در رفتار و سکنات مبلغینش نشان میدهد .احتمالأ هیچکس در دنیا شبیه فریسیان عهد جدید نیست مگر همین ملّاهای پارسی! و از آنجا که دروغگویی از خصوصیات شنیع همه پارسیهاست ٬ آنها وقتی که میخواهند بگویند کسی دروغگوی قهاری است، این مثل را به کار میبرند:«فلانی مثل یک ملاّ دروغ میگوید»“
ترجمه دکتر زرین قلوب