«خوشا به حال نرم خویان٬ زیرا ایشان وارث زمین خواهند شد.» (انجیل متی ۵: ۵)
اگر بخواهیم تصویر مناسبی از وضعیت آدمی -برای کسی که با آن آشنا نیست- ارائه کنیم٬ میتوان به سادگی کلام مسیح در موعظه بالای کوه را برعکس گردانیده و بگوییم: این است نژاد بشری! زیرا خصوصیاتی که زندگی و رفتار همه ما انسانها را مشخص میسازد٬ کاملأ در تضاد با آن ویژگیهایی است که خداوند ما بدانها اشاره نمود.
هیچکس از ما انسانها آن صفاتی را که مسیح در آغاز موعظهاش بر بالای کوه بدانها اشاره کرد در خود ندارد؛ به جای «مسکین بودن در روح» بالاترین درجات غرور را میبینیم٬ به جای «ماتمیان» لذتجویان را میبینیم٬ به جای «حلم و نرمخویی» بدخویی و شرارت٬ به جای «گرسنگی و تشنگی برای پارسایی» میشنویم که مردم میگویند «ثروتمند هستم و ثروت اندوختهام و به هیچ چیز محتاج نیستم» (مکاشفه یوحنا ۳: ۱۷) به جای «رحم کنندگان» خشونت و بیرحمی٬ به جای «پاک دلی» آلودگی اندیشه و خیال٬ به جای «صلح کنندگان» مردمی آماده به جنگ و کینه جو٬ به جای «شادمانی از جفا دیدن» انسانها را میبینیم که با هر وسیلهای که به دستشان برسد آماده به تلافی و انتقام جوییاند.
جامعه متمدن ما را چنین اخلاقیاتی تشکیل داده است؛ تمامی فضا آغشته بدان است و ما آن را چون اکسیژن به ریههایمان رسانده و مثل شیر مادر مینوشیم. تمدن٬ فرهنگ و آموزش این خصوصیات را تا حد کمی بهبود میبخشد اما قادر به ریشهکنی آنها نیست. در عوض کتابهای فراوانی نوشته شده تا این چنین نحوه زندگی و رفتار را به عنوان تنها نمونه طبیعی و راز بقا٬ توجیه کند. چیزی که بیشتر مایه تعجب و حیرت است؛ زیرا همین خصوصیات ضداخلاقی است که زندگی را برای همه ما بدل به مبارزه تلخی نموده است. تمامی دلشکستگیهای ما وحتی ریشه بسیاری از بیماریهای بدنی ما در گناهان ماست؛ غرور و خودخواهی٬ کینه جویی٬ افکارپلید٬ بدخواهی٬ زیاده طلبی و امثال اینها -بیش از هر نوع بیماری جسمانی- مسبب دردهای پایان ناپذیر ما هستند.
در چنین فضایی است که سخنان مسیح چون ندایی غریب٬ شگفتیآور و همچون کلامی آسمانی به گوش میرسد. چه خوب است که او سخن گفت زیرا هیچکس دیگری مثل او نمیتواند حقیقت را بیان کند. شایسته است که ما کلامش را به گوش گیریم زیرا کلام او جوهره حقیقت است. مسیح هیچ گاه نقطه نظر و یا عقیدهای را ارائه نکرده٬ هرگز حدس و گمان نزد٬ او آگاهی کامل داشت. سخنان او همچون سلیمان نبی نیست که حاصل تجربه و یا مطالعه و اندیشه باشد. مسیح که خداست و آگاهیاش مطلق٬ هر کلامش حقیقت محض بوده و تنها کسی است که با اقتدار کامل میتواند بگوید؛ خوشا به حال چنین یا چنان کسی. زیرا او یگانه شخص متبارکی است که از آسمان به زمین آمد تا برکات را به نسل گمگشته آدمی برساند. سخنان مسیح را اعمال خارقالعادهاش -که هیچ انسان دیگری قادر به انجامشان نبوده و نیست-٬ تأیید میکند و لذا گوش دادن به او نشانه حکمت است.
مسیح-چنانکه عادتش بود- کلمه «نرم خویی» را در جملهای کوتاه به کار گرفت اما مدت زمانی طول کشید تا معنی آن را برای شاگردانش توضیح دهد. در همان انجیل متی٬ وی درباره این کلمه و ارتباطش با زندگی هریک از ما توضیح بیشتری میدهد: «بیائید نزد من ای تمامی زحمتکشان و گرانباران و من شما را آرامش خواهم بخشید. یوغ مرا برخود گیرید و از من تعلیم یابید زیرا که نرمخو و افتادهدل میباشم و در نفوس خود آرامش خواهید یافت زیرا یوغ من راحت است و بار من سبک.» (انجیل متی۱۱: ۳۰-۲۸)
در اینجا دو چیز را میبینیم که درنقطه متقابل یکدیگر قرار داده شدهاند؛ بار و آرامش. «بار» تنها مربوط به آن مکان خاص و یا شنوندههای او در آن زمان نیست٬ بلکه تمامی ما انسانها آن را حمل میکنیم. این «بار»٬ خفقان سیاسی٬ فقدان آزادی فردی و اجتماعی٬ فقر و نداری و یا زندگی مشقتبار نیست٬ بلکه چیزی بسیار عمیقتر از همه اینهاست. باری که فقیر و غنی به یک میزان آن را حس میکند زیرا ثروت و داریی قادر به از میان برداشتنش نیست؛ بار سنگین عذاب وجدان٬ بار گناهان بخشوده نشده.
باری که بر دوش آدمی قرار دارد و آن را حمل میکند٬ بسیار سنگین و عاجزکننده است. کلمهای که مسیح به کار برده اشاره به باری چنان سنگین دارد که حامل آن را تا پای مرگ خسته میکند. «آرامش» یعنی رهایی یافتن از این بار گران٬ ما آرامش را با انجام کاری به دست نمیآوریم بلکه وقتی نصیبمان میشود که دست از تقلا و تلاش بشوییم. «آرامش» یعنی؛ مغفرت گناهان ٬ یعنی؛ نرمخویی که تنها مسیح میتواند آن را به ما ببخشد.
بیایید تا لختی به این بار گران خود بیندیشیم؛ باری که کاملأ درونی بوده و به دل و اندیشه ما حمله میکند. گناهانی که هر یک از ما در طول زندگی بدانها مرتکب شدهایم و ترس از مجازات و عاقبت کار چون کوهی پولادین بر ما سنگینی میکند و چه تلاشهایی که برای رفع آن نمیکنیم! روزهداری در ساعات گرم تابستان٬ شبزندهداری و شرکت در مراسم به ظاهر روحانی٬ شستن دست و پا و خم و راست شدن روزانه بر روی جانماز٬ زیارت مکانهای به ظاهر مقدس و حتی به سر و روی کوفتن به خاطر پشیمانی از گذشته. عذاب وجدان بار سنکینی است که حتی خواب را از چشمان مرد کهنسال میگیرد و گاهی جوانها را به سوی افسردگی و خودکشی سوق میدهد. شاید باری سنگینتر از عذاب وجدان و گناهان نابخشوده وجود نداشته باشد اما ما انسانها بارهای دیگری را نیز به دوش میکشیم؛ غرور و خودخواهی بار دیگری است٬ زحمت برای بزرگ جلوه دادن خویش باری است گران. فکر کنید که چقدر از غصهها و ناراحتیهای شما به خاطر این بوده که به شما اهمیت داده نشده و یا با کلامی تمسخر آمیز از شما یاد شده است! تا وقتی که غرور شما مثل بُت کوچکی است که باید بدان وفادار بمانید٬ کسانی هستند که از اهانت به این بت کوچک خوشنود شده و این کار را با کمال میل انجام میدهند. چگونه امکان ذرهای آرامش برای چنین فرد مغروری وجود دارد؟ تلاش بیوقفه آدمی تا خود را از هرگونه توهین و بیاحترامی و نقد و نظر دوست و دشمن حفاظت کند٬ به فکر و اندیشه وی مجال استراحت نمیدهد. به این جنگ و جدل سالها ادامه دهید تا در نهایت بدل به باری غیرقابل حمل شود. با این حال٬ آدمی این بار گران را دائمأ با خود حمل میکند٬ هر سخن ناخوشایندی را به چالش میکشد٬ هر انتقادی از خود را چون زخم شمشیر حس میکند٬ با هر توهینی زهری به جامش ریخته میشود و اگر دیگری را بر او ترحیح دهند٬ خواب از دیدگانش میرود.
هیچ ضرورتی برای حمل چنین بار سنگینی نیست؛ مسیح ما را به آرامش خود فرا میخواند. او میتواند گناهان ما را بخشوده و بار سنگین عذاب وجدان را از دوش ما برای همیشه بردارد. از سویی برای همه تلاشهای دیوانه وار ما برای بهتر جلوه کردن نسبت به دیگران٬ برای غرور و خودخواهی ما که تحمل ذرهای انتقاد را ندارد٬ راه علاجی هست؛ «نرم خویی» شیوه رسیدن بدان است. کسی که از حق خود میگذرد٬ دیگر اهمیتی نمیدهد که چه کسی بر او ارجحیت دارد. او دریافته که ستایش و احترام این دنیا ارزش تلاش کردن برای آن را ندارد. مسیح او را از درون تغییر داده و اصول تازهای در دلش قرار داده است. حکایت او حکایت آن گربه نیست که دستش به گوشت نمیرسید! فرد نرم خو٬ موشی نیست که از عجز خود احساس حقارت کند! بلکه برعکس٬ در مسائل اخلاقی همچون شیر شجاع است و قوی. وی دریافته که دست از ستایش خود بردارد و آن ارزشی را که خداوند به او میدهد٬ بپذیرد. او میداند- چنانکه کلام خداوند اعلام میکند- در خود٬ ضعیف٬ ناتوان و بیارزش است و در عین حال به خاطر مسیح در نظر خداوند از فرشتگان نیز محبوبتر. در خود هیچ٬ و در مسیح همه چیز: این است شعار او. ایماندار مسیحی میداند که دنیا هرگز چنانکه خداوند او را در نظر دارد٬ به او نگاه نمیکند و لذا دست از تقلا شسته و به نظر این دنیا اهمیتی نمیدهد. وی صبورانه منتظر آن روز موعود است که ارزش واقعی هر چیزی مشخص خواهد شد؛ در آن روز پارسایان در سلطنت پدر آسمانی خود خواهند درخشید. پس وی تلاش برای درخشیدن در این دنیا را کنار گذارده و خشنود است که تا رسیدن آن روز انتظار بکشد. فرد مسیحی به آرامش واقعی روحانی دست یافته و همچنانکه با فروتنی و نرم خویی زندگی میکند٬ حاضر است تا به راحتی از حق خود بگذرد و خوشحال و راضی است که دفاع از حقش را به خداوند واگذارد. آن تقلای قدیمی برای دفاع از حقوقش به آخر رسیده است: اینک به آرامش و نرمخویی که در مسیح است٬ دست یافته است.
بار سنگین دیگر٬ «تظاهر» میباشد؛ منظور ما از این کلمه٬ ریاکاری نیست. بلکه تمایلی است که در همه ما انسانها وجود دارد تا گویی نقابی به چهره زده و فقر درونی خویش را پنهان سازیم. زیرا «گناه» به طرق گوناگونی ما را فریفته و یکی از فریبهای گناه این است که در هر یک از ما احساس شرمندگی کاذبی ایجاد نموده است. به ندرت زن یا مردی را میبینیم که جرأت داشته باشد تا خود واقعیاش را بدون آرایش و ظاهرسازی به دیگران معرفی کند. ترس از اینکه حقیقت برملا شود٬ چون کرمی از درون ما را میخورد. فرد تحصیل کرده میترسد از اینکه روزی با کسی که معلومات بیشتری از خودش دارد٬ روبرو شود. فرد ثروتمند از اینکه روزی خانه٬ ماشین و یا وسائل زندگیاش در مقایسه با فردی ثروتمندتر ارزان جلوه کنند٬ عرق سردی بر تنش مینشیند.
ای دوستان با تمسخر و ریشخند از این مطلب روی برنگردانید! اینها بارهای واقعی است و به تدریج قربانی اینگونه طرزتفکر و زندگی غیرطبیعی را نابود میکند. اما متأسفانه این نحوه تفکر چنان شایع است که «نرمخویی» واقعی به نظر یک آرزو و یا رؤیا میآید. به همه قربانی هایی که در چنگال این بیماری مهلک گرفتار شدهاند٬ مسیح چنین میگوید: «تا مثل طفل کوچک نشوید٬ هرگز داخل ملکوت آسمان نخواهید شد.» (انجیل متی۱۸: ۳) زیرا اطفال هیچوقت دست به مقایسه نمی زنند؛ آنها چیزی را که بدانها داده شده گرفته و از آن لذت میبرند. فقط وقتی که بزرگتر شده و گناه در دلهایشان شروع به فعالیت میکند٬ حسادت درشان دیده میشود. آنوقت دیگر از بازیچهای که دارند لذتی نمیبرند٬ اگر ببینند که کسی بازیچه بهتر یا بزرگتری دارد. ایشان از همان سالهای ابتدایی کودکی٬ این بار سنگین را به دوش میکشند که تا دم مرگ رهایشان نخواهد کرد٬ مگر تا وقتی که در مسیح آرامش یابند.
بار سنگین دیگر٬ ترس از نظر دیگران است٬ اغلب مردم میترسند که روزی به خاطر بیتوجهیشان٬ کسی پی به خلاء درونی آنها ببرد. لذا همیشه مراقبند تا خود را بهتر از آنچه که هستند٬ جلوه دهند. این شرایط غیر طبیعی٬ گوشهای از میراث گناه است که کل زندگی ما را نحت تأثیر خود قرار داده است. تمام سیستم تبلیغات برای فروش یک کالا بر اساس همین تمایل آدمی به تظاهر٬ طراحی شده است. رشتههای مختلف دانشگاهی به فرد مدرکی میدهد تا بتواند در جامعه سربلند باشد. لباسها و وسایل آرایش نیز مرتبأ به کار گرفته شدهاند تا این تمایل آدمی را فروکش سازند. تظاهر و جلوه فروشی٬ لعنتی است که به محض ایمان آوردن به مسیح ما را رها میکند. زمانی که زندگی خود را به مسیح میسپاریم٬ تا زمانی که خداوند از ما خشنود است٬ دیگر برای ما اهمیتی ندارد که دیگران راجع به ما چه فکر میکنند. آنگاه٬ -هر آنچه که هستیم- مهم است. آنچه که در آینده روی خواهد داد برای ما ارزش دارد و به جز «گناه» چیزی در ما نیست که از آن شرمنده باشیم.
مردم در زیر این بارهای سنگین تظاهر٬ غرور و عذاب وجدان تمام عمر در رنج و عذابند. از زیر این بارهای گران٬ خلاصی وجود ندارد مگر در ایمان به مسیح. دلیل و برهان و فلسفه بافی ممکن است ذرهای به ما کمک کند اما این گناه از جایی دیگر سر بر خواهد آورده و از آن گریزی نیست. مسیح به مردان و زنان در همه جا و بویژه به ایرانیان میگوید: به سوی من بیایید و من به شما آرامش میدهم. آرامشی که او عطا میکند٬ آرامش نرمخویانه است٬ آسایش متبارکی که وقتی آن را بدست آوریم٬ دست از تظاهر برداشته و از آنچه که هستیم خوشنود میباشیم. در ابتدا به کمی شجاعت نیاز است اما فیض خداوند به ما کمک کرده و میآموزد تا این «یوغ راحت» را به گردن گرفته و مسیح را دنبال کنیم. مسیح آن را «یوغ من» میخواند زیرا انتهای آن را خود گرفته و ما سوی دیگرش را و همچنانکه ما با مسیح گام بر میداریم٬ او نیز با ما سلوک میکند.
برگردان آزاد از نوشته ایدین و. توزر (از کتاب «بهترین های توزر» جلد اول)