« علمای اسلامی از لحاظ دانش و آگاهی دست کمی از رقبای اروپائیشان نداشتند؛ آنها با فلسفه کلاسیک یونان و آموزۀ آفرینش (در عهد قدیم) آشنایی داشتند. حتی عدهای از ایشان رطل و اسطرلاب را زیر سؤال کشیده بودند. با این حال چرا دانشمندان مسلمان باور به حقوق بشر و شرافت آدمی را جزوی از فرهنگ اسلامی نساختند؟
پاسخ این است که نویسندگان دوره رنسانس، نظر والای خود را نسبت به مقام انسان تنها از یک آیه کتاب مقدس که آفرینش انسان را تشریح میکند، نگرفته بودند. آنها دریافتند که شرافت ذاتی آدمی به نحو قاطعانهای در تعالیم انجیل و ‹تجسم مسیح› وجود دارد. عهد جدید میآموزد که خداوند، فلاکت آدمی را دید و به قالب انسان درآمد تا آنها را پسران و دختران خود سازد. اما دین جاهلی اسلام این حق را به خداوند نمیدهد که انسان گردد. به عقیده اسلام، اگر خداوند به کالبد موجود پستی چون انسان درآید، شرافت خود را از دست میدهد.
فلاسفۀ مسلمان با این پرسش که؛ «آیا خدا میتواند سگ بشود؟» شأن آدمی را تا به حد حیوانات پایین میآورند. آنها با پیروی از فلاسفۀ یونان، بر آنچه خداوند میتواند انجام دهد یا نه محدودیتی قرار دادند. در عوض، اندیشمندان عصر روشنگری بر این باور بودند که خداوند آزاد است و هیچ محدودیتی که ریشۀ آن در پیش فرضهای آدمی و یا نتیجهگیری منطقی اندیشۀ بشری باشد، در او وجود ندارد. اگر خداوند محدود به منطق آدمی نیست، لذا برای شناخت حقیقت بایستی از منطق فراتر رفته و ببینیم که خداوند چه کاری انجام داده است؛ چه میشد اگر خداوند انسان را به حدی دوست میداشت که به بخاطرش به زمین میآمد تا او را نجات داده و از فرزندان محبوبش کند؟ چنین عملی از سوی خداوند، بیانگر ارزش والا و بینظیر انسان در میان دیگر مخلوقات است.
‹تجسم مسیح› نه تنها ذرّهای از شرافت خداوند نمیکاهد بلکه دلیل قاطعی است بر شرافت آدمی: احتمال رستگاری او و اینکه زنان و مردان بدل به دوستان و فرزندان خداوند شوند. تجسم مسیح، مقام و ارزش آدمی را بسیار بالاتر از فرشتگان میبرد. در واقع کتاب مقدس، فرشتگان را به شکل روحهای خدمتگزار به تصویر میکشد؛ «و در حق فرشتگان میگوید که فرشتگان خود را بادها میگرداند و خادمان خود را شعلۀ آتش…آیا همگی ایشان روحهای خدمتگزار نیستند که برای خدمت آنهایی که وارث نجات خواهند شد فرستاده میشوند.» (عبرانیان ۱ :۷و۱۴)
غفلت در درک ارزش واقعی شأن آدمی، مانع شد که تمدن اسلامی به اُمّتش اجازۀ پیشرفت کامل را بدهد. جماعت مردم بدون حقوق اساسی بشری و آزادی اجتماعی و فردی، در جامعۀ اسلامی به دام افتادند و این امکان برای تمدن غرب فراهم شد که از تمدن اسلامی پیشی بگیرد.
شاعر معروف؛ ‹پترارک›، از تجسم مسیح در قالب بشری به عنوان دلیل اصلی پیشرفت رنسانس استفاده میکند. او با اتکاء بر کتاب مقدس، ‹ارسطو› و مبلغ عقایدش در میان مسلمین یعنی؛ ‹ابن رشد› را مورد انتقاد قرار میدهد. به نوشتۀ او: «آگاهی و شناخت آدمی از خودش تنها منجر به پی بردن به وضعیت اسف بارش و در نتیجه ناامیدی میشود. زیرا چنانکه آسمان و زمین از هم فاصله دارند، انسان نیز از خدا دور شده است. چگونه ممکن است که بر روی این درّۀ عمیق بین انسان و خدا پل ارتباطی زد؟ این تنها از راه ‹تجسم› امکانپذیر است.»…
نزول خداوند؛ یعنی عروج انسان. بدبختی، ناامیدی، بیچارگی و تضاد درونی برای آدمی امری عادی است. با این حال برای همۀ آنها راه علاجی هست؛ زیرا آنچه سماوی است، خاکی شد. ‹ایمانوئل› یعنی: خدا با ما. او که تمامی اشکها را از چشمان قومش پاک کرده، نفرین گناه و در نهایت مرگ را از میان برمیدارد.»»
ترجمه و برگرفته شده از کتابی که دنیای شما را ساخت – The Book that made your world (pp 70-71) , Vishal Mangalwadi, Thomas Nelson 201
ترجمه دکتر زرین قلوب