خداوند زنده و حقیقی از استعدادها و علایق ایمانداران برای جلال نام خود استفاده میکند. «ویلیام گرنفل» عاشق ورزش بود، در هوای یخبندان توی رودخانه شنا می کرد و در دریا قایق رانی. وقتی که ۱۸ سالش شد، عشق دیگری هم پیدا کرد؛ روزی پزشکی که به دیدار آنها آمده بود مغز انسانی را که در شیشه الکلی نگهداری می کرد به او نشان داد. گرنفل از همان روز تصمیم گرفت تا بدنبال پزشکی برود. وقتی که در حال تحصیل دوره پزشکی بود، عشق سوم به سراغش آمد. جریان از این قرار بود که روزی از کنار چادر بزرگی که برپا کرده بودند رد میشد، به گمان اینکه آنجا سیرک راه انداختهاند ، وارد چادر شد تا خودش را سرگرم کند. اما به جای سیرک متوجه شد که عده زیادی روی نیمکتها به دریف نشستهاند و پیرمرد محترمی غرق در دعا کردن است. پس از چندی گرنفل حوصلهاش از دعای طولانی پیرمرد سر رفت و تصمیم داشت که آنجا را ترک کند که ناگهان مرد دیگری روی صحنه آمده و اعلام کرد: «همین طور که برادر ما در حال دعاست، بگذارید تا سرودی بخوانیم» آن مرد «دی.ال.مودی» مبشر و مبلغ معروف انجیل بود. وی پس از پایان سرود با چنان شور و صداقتی انجیل را موعظه کرد که گرنفل درجا دلش را به خداوند سپرده و با عشقی تازه آن چادر را ترک نمود. بدین شکل او عشق سوم خودش – یعنی خداوند عیسی مسیح – را پیدا کرد.
گرنفل مدتی بعد به گروهی از مسیحیان پیوست که داوطلب خدمت در آبهای یخبندان اقیانوس اتلانتیک شمالی بودند. این گروه قایق بزرگی را برای ساکنین بندرهای حاشیه آن دریا میفرستاد؛ بویژه در ناحیه شمالی کانادا و کبک. اهالی آنجا – که از راه ماهیگیری زندگی میکردند- در فقر شدیدی به سر میبردند و برای بیمارهایشان تا کیلومترها هیچ گونه خدمات درمانی وجود نداشت. گرنفل در ۳ ماه اول حدود ۹۰۰ بیمار را معاینه و درمان کرد. کاری که به عهده گرفته بود به تنهایی از دستش برنمی آمد. وی نیاز به همکاران دیگر و همچنین مرکز ثابت درمانی داشت. لذا مصمم شد تا جویای کمک از دیگر مسیحیان شده تا برای مردم آنجا بیمارستانی تاسیس کند.
بدین منظور مدت نسبتا طولانی را در آمریکا سپری کرده و با سفر به ایالتهای مختلف و سخنرانیهای متعدد توجه مسیحیان را به نیاز ساکنین سواحل یخ زده اقیانوس اتلانتیک جلب نمود. هدایای مالی که از این طریق جمعآوری شد به او توانایی آن را داد تا دوباره به آنجا بازگشته و دست به ساخت اولین بیمارستان بزند. وی در سال ۱۸۹۲ میلادی به آبهای آن ناحیه سفر کرد تا مابقی عمرش را وقف خدمت به ساکنین آنجا و گسترش ملکوت خداوند سازد.
گرنفل در ابتدا دو بیمارستان راه انداخت، یکی برای ساکنین منطقه ساحلی و دیگری « بیمارستانی سیار» برای ماهیگیرانی که وقت زیادی را روی دریا سپری می کردند. با گذر زمان عده دیگری از پزشکان و پرستاران مسیحی به او پیوسته و به زودی تعداد آن کلینیکهای درمانی زیاد شد. علاوه بر آن دکتر گرنفل برای بچهها مدرسه تاسیس کرده و برای کودکان بدون سرپرست یتیم خانه باز کرد.
ناگفته پیداست که خدایی که گرنفل پرستش می کرد همان خدای مسلمین نبود، بلکه خدای زنده و حقیقی که از پیروانش خواسته تا دیگران را مثل خود محبت کنند. گرنفل هم با عشقی که به خداوند و نجاتدهندهاش داشت، این کار را با دل و جان انجام می داد.
فقر شدید ساکنین آنجا گرنفل را بر آن داشت تا برایشان شرکت تعاونی باز کند تا بتوانند ماهی و پوست حیوانات را با قیمت مناسبی فروخته و مایحتاج روزمره خود را تهیه کنند. وی به شکل خستگی ناپذیری شبانه روزکل زندگی اش در خدمت دیگر انسانها گذراند؛ سوار بر عرابه اسکی که سگها آن را روی برف با خود می کشیدند از بیماران دیدار کرده، به نوجوانها درس داده و انجیل خداوند را بشارت می داد. یک بار پاره یخ بزرگی که بر روی آن در سفر بود، از ساحل جدا شده و او یک شب را بر روی دریای یخ زده تا صبح سپری نمود.
وی چهارمین عشق خود را بر روی عرشه یک کشتی مسافربری ملاقات کرد؛ وی با خانمی جوان اشنا شده، بدو پیشنهاد ازدواج داده و او هم پذیرفت. هر دو در کنار یکدیگر خداوند عیسی مسیح را خدمت نمودند.
نوکیش عزیز مسیحی، خداوند به شما چه استعداد و علاقهای داده است؟ آیا از آن برای جلال نجات دهنده خود و گسترش ملکوتش استفاده میکنید؟
ترجمه و تحقیق: دکتر زرین قلوب. بهار ۲۰۲۲