پارسا

تحت لوای این پرچم

۱۴۰۰ سال از زمانی می‌گذرد که امپراتوری شکوهمند پارس تسلیم شمشیر خونریز و برهنه اعراب شد؛ مرزداران پارسی با دیدن جنگجویان پابرهنه عرب -که به هوای شهادت و رفتن به آغوش جنتّیان- بدون لباس رزم و زره‌پوش در حال هجوم به خاکشان بودند -به گمان اینکه آنها روئین‌تن هستند- پا به فرار گذاشتند. بدینسان وطن ما به دامان اسلام سقوط کرده و پرچم آن بر فراز کاخ افراسیابی برافراشته شد. تحت لوای این پرچم تاریخ ما رنگ دیگری به خود گرفت؛ دوشیزگان جوان ما بدل شدند به بازیچه‌های حرمسرای حاکمین و پادشاهان، خرافات و باورهای بادیه‌نشینان جای فرهنگ پارسی را گرفت و در نهایت شیر و خورشید جایش را به شمشیر دو دم اعرابی سپرد.

در زیر این پرچم ما شعور ملی خود را از کف باختیم؛ برای فاتحین کشورمان و دشمنان آب و خاکمان بارگاه طلایی ساختیم، در سالگرد وفاتشان عزا گرفتیم، یک ماه از سال را به سوگواری و سینه زنی پرداختیم، آنها که غیرتی‌تر بودند کاسه سر خود را در عزایشان با شمشیر شکافتند، یک ماه از سال را در گرمای تابستان گرسنگی و تشنگی چشیدیم، خدای اعراب را به جای خدای زنده وحقیقی پرستش کرده و هر روز به سوی بت‌خانه‌ای سنگی در عربستان خم و راست شدیم. گویی عقربه‌های زمان درجا متوقف شده و زمان از حرکت بازایستاده؛ هروقت روشنفکران ما سعی در همراهی با دنیای متمدن را داشتند، سرسپردگان این پرچم جلوی ایشان محکم ایستادند.

با این حال خداوند ما را از یاد نبرد و هر از گاهی مبشرین کلامش را فرستاد تا نور حقیقت را به ما که در ظلمات نشسته بودیم برسانند؛ مبشرین مسیحی جلای وطن و خانه و خانواده کردند تا محبت خداوند را به کسانی که او را نمی‌شناختند نشان دهند. ایشان که از دیدن خرافه و جهالت ما نسبت به خدای زنده و حقیقی به حیرت درآمده بودند، برای بیماران ما بیمارستان، برای بچه‌های بیسواد مدرسه و برای کودکان بی‌سرپرست ما یتیم‌خانه ساختند. آنها به میان ما آمدند تا از ملکوتی دیگر به ما خبر دهند؛ از پادشاهی آسمانی، و از خدایی دیگر؛ خدایی حقیقی که می‌تواند ما را رستگار ساخته و از قید خرافات و بندگی خدایان باطل آزاد گرداند. آنها مژده نیک انجیل را برای ما به ارمغان آوردند؛ خبر نیک بخشش تمامی گناهان و حیات تازه، آن هم به رایگان و بدون نیاز به انجام اعمال مذهبی و تلاش آدمی. آنها مژده پادشاهی دیگری را برای ما آوردند؛ پادشاهی روحانی که سلاح رزم آن کلام خداوند، زره آن زره پارسایی، شمشیرآن  شمشیرروح و کلاه‌خودش مژده نجات و پرچم آن پرچم مسیح است.

در زمانی که پادشاهان ظالم ما برای آرام ساختن وجدان معذبشان پای پیاده به زیارت سنگی سیاه در عربستان می‌شتافتند، در آن سوی دیگر دنیا کلام خداوند زنده و حقیقی بشارت داده می‌شد و جانهای مرده بیدار شده و با خدای خود آشتی می‌کرد. یکی از مبشرین کلام خداوند در آن دوره  چارلز سپرجن نام داشت. وی -مصادف با سال ۱۲۷۰ شمسی- در آخرین موعظه‌‌اش با بدنی بیمار و رنجور در برابر جمعیت حاضر ایستاده و در سخنان پایانی‌اش در کلیسای متروپولیتان تابرناکل لندن چنین گفت: «چهل سال و بیشتر است که مسیح را خدمت کرده‌ام، نامش متبارک باد. ای کاش به من اجازه می‌داد تا چهل سال دیگر هم در این خدمت باقی بمانم. خدمت به او حیات، آرامش و شادمانی است. ای کاش شما نیز بلافاصله به این خدمت درآیید. خداوند به شما یاری دهد تا همین امروز در زیر پرچم مسیح نام‌نویسی کنید.» وی چند ماه بعد از موعظه به جهان دیگر و خدای خود پیوست.

در ده‌های بعد از انقلاب اسلامی عده زیادی از جوانان ایرانی برای بدست آوردن آرامش، شادمانی و شرافت بربادرفته‌شان به کشورهای غربی پناهنده شدند. ایشان خود را در محیطی غریب، یخبندان و بدون دوست و آشنا یافته و هیچ پناهی نیافتند مگر در زیر لوای پرچم مسیح. ایشان درهای کلیساها را به روی خویش باز یافته و خوش‌آمدگویی مسیحیان و محبت آنها را تجربه کردند. در زیر این پرچم کلام خداوند را شنیده، آرامش در دل و جان خود حس کرده، از ملکوتی دیگر باخبر شده و عده زیادی از ایشان تا به ابد رستگار شدند. بعضی از ایشان حتی به همان کلیسای تابرناکل سپرجن رفته و در زیر پرچم مسیح نام نویسی کردند. آرزوی نویسنده این مقاله این است که روزی این پرچم بر فراز بام کشور آریایی ما برافراشته گشته و نور جلال خداوند که در عیسی مسیح است به آن خانه ظلمات بتابد تا شادی و نشاط جای شیون و سوگواری، صلح و دوستی جای جنگ و خشونت، محبت و انسانیت جای ظلم و ستم را بگیرد. باشد تا

«به سبب نجات تو بانگ شادی برآوریم و پرچم‌های خود را در نام خدایمان برافرازیم. خداوند همه مسئلتهای تو را به انجام رساند.» (مزمور ۲۰: ۵)

دکتر زرین‌قلوب. لندن. تابستان ۲۰۱۸

Exit mobile version