پارسا

ریشه‌ی ترس

«پس ترسان مباش زیرا من با تو هستم، و هراسان مباش زیرا من خدای تو هستم. تو را تقویت خواهم کرد و یاری خواهم داد، و به دست راست عدالت خویش از تو حمایت خواهم نمود.» (اشعیاء ۴۱: ۱۰)

مخاطبین این آیه ایمانداران واقعی مسیحی هستند؛ کسانی که خدای حقیقی و زنده را ملجا و پناه خود ساخته‌، افرادی که جویای خدای حقیقی شده، به سویش بازگشت نموده و او هم ایشان را -در مسیح- پذیرا گشته است. خداوندگار عالم از ایشان می‌خواهد تا -در هر شرایط بغرنجی که هستند- کاملا به او به عنوان مراقب و نگاهدارانده خود اعتماد داشته باشند. نتیجه چنین ایمان و اعتمادی از میان رفتن هرگونه نگرانی و هراس می‌باشد. شناخت و ایمان به خدای زنده همیشه توام با ترس خداپرستانه است. اگر ما ترس از خدای حقیقی را در دل داشته باشیم نباید از هیچ چیز دیگری -چه در زمین و یا آسمان- ترسی به دل راه دهیم؛ هرچند دشمنان ما بسیار بوده و شکست‌ناپذیر جلوه کنند اما یادآوری این حقیقت که خدا با ماست، ترس را از بین خواهد برد. ولی وقتی که فکر می‌کنیم تنها هستیم و یا خداوند غایب است، ترس به سراغمان خواهد آمد؛ حتی ترس‌های بی‌مورد، غیرمنطقی و خرافی.

به عنوان مثال فردی که دروغ می‌گوید، با این کارش ثابت می‌کند که ترس او از آدمی و نظر دیگران بیش از ترسش از خداست. اگر وی به طور عملی از خدا ترسی در دل داشت، هرگز جرات نمی‌کرد تا این حکم خداوند را زیر پا بگذارد. وی اگر به این کلام خداوند باور داشت که؛

«اما به شما میگویم که مردم برای هر سخن پوچ که بر زبان رانند، در روز داوری حساب خواهند داد.» (متی ۱۲: ۳۶)

هرگز چنین دروغگوی حرفه‌ای نمی‌شد. اما فرد دروغگو درعمل خداوند را غایب پنداشته، یا مثل خود دروغگو فرض کرده و به خود اطمینان بخشیده که روز حسابرسی وجود ندارد. وی به آسانی به دیگران -و حتی به خودش- دروغ می‌گوید زیرا ترسی از خدایی که از دروغ بیزار است در او نیست.

ریشه همه ترس‌ها، تشویش‌ها و نگرانی‌های آدمی در همین بی‌ایمانی عملی اوست. بنی‌آدم علیه خدای زنده طغیان ورزیده، گناه و اختیار دل را بر خدا و شریعتش برگزیده و درنتیجه حمایت کامل خدا را از دست داده است. آدمی از همه‌چیز و همه کس واهمه دارد؛ حتی نمی‌داند فردا چه اتفاقی برایش خواهد افتاد. آدمی نگران آینده خویش است که برایش کاملا تاریک و نامعلوم است؛ یک صانحه کوچک کافی است تا آینده‌اش را سیاه سازد، یک بدبیاری در قمار زندگی او را به دریوزگی خواهد انداخت، یک لحظه بی‌توجهی در رانندگی می‌تواند او را تا آخر عمر زمینگیر سازد و…فهرست این احتمالات طولانی است و با این اوصاف چگونه می‌تواند خوشبین باقی بماند؟ علاوه بر آن نیازهای او فراوان است و فکر تامین آنها می‌تواند عامل تشویش و نگرانی داعمی او باشد. وی حتی ممکن است در دل به خدایی باور داشته باشد ولی این خدا از او دور است، او را نمی‌شناسد، دعایش را تا به حال پاسخی نداده است، وی شک دارد که آیا اصلا وجود دارد و یا به وجود او اهمیتی می‌دهد یا نه!

دشمن جانها نیز سعی دارد تا با ترویج ترس ریشه آن را در دل آدمی قوی گرداند؛ در ادیان زمینی ترس خرافی، جایگزین ترس از خدای زنده  و حقیقی شده است. پیروان ادیان زمینی از خسوف، کسوف، زلزله و بلاهای طبیعی ترس دارند و برایش نماز وحشت می‌خوانند، از شب اول قبر، نکیر و منکر و مرگ ترس دارند و برای فرار از چنگشان کارهای بیهوده‌ای انجام می‌دهند، از چشم زخم و نگاه بد می‌ترسند، از گربه سیاه، از حوادثی که شوم خوانده می‌شوند، از ریختن آب جوش روی زمین، از عدد ۱۳، از نحسی، از تاریکی شب و از قبرستان هراس دارند. فهرست این ترس‌ها بلندبالاست؛ ترس از قضا و قدر، ترس از چرخ غدار روزگار، وحشت از ویرانه‌ها و خانه‌های متروکه و شمار دیگری وقایع و چیزها. دین خرافی ترویج‌دهنده این نوع هراس‌های بی‌اساس است. ترس ابزاری است قوی و موثر در دست آن ابلیس تا کسانی را که در اسارتش قرار دارند به همان شکل برده خود نگاه دارد؛ مبادا به فکر نجات خود افتند. دین باطل پیروانش را می‌ترساند تا مبادا جویای خدای زنده و حقیقی شوند؛ مبادا با زیر سوال بردن مقدسات دینشان بدل به سنگ شوند و یا رویشان سیاه گردد! چنین ترس بی‌دلیلی آنها را برای همیشه از جویا شدن خدای حقیقی و زنده باز نگاه می‌دارد تا همچنان در اسارت باورهای خرافی و دروغ باقی بمانند.

وضعیت یک ایماندار مسیحی کاملا متفاوت است؛ او خدای زنده و حقیقی را یافته است. هرچند او از سختی‌ها و مشکلات مستثنی نیست اما می‌داند که -به عنوان فرزندی مطیع- همواره مورد لطف ویژه پدر آسمانی قرار دارد. او به خدایی اعتماد دارد که تمامی رخدادهای جهان -از کوچکترین تا بزرگترین آنها را- لحظه به لحظه در کنترول خود دارد. خدایی که مشیّت و خواسته‌اش در جهت خیریت رسانیدن به اوست. یک ایماندار مسیحی حتی از مردن هم ترسی به دل ندارد زیرا خدایش بدو چنین گفته است:

«دوستان به شما میگویم از کسانی که جسم را میکشند و بیش از این نتوانند کرد، مترسید. به شما نشان میدهم از که باید ترسید: از او که پس از کشتن جسم، قدرت دارد به دوزخ اندازد. آری به شما میگویم از اوست که باید ترسید. آیا پنج گنجشک را به یک پول سیاه نمیفروشند؟ با این حال حتی یکی از آنها نزد خدا فراموش نمیگردد. حتی موهای سر شما شمرده شده است. پس مترسید زیرا ارزش شما بیش از هزاران گنجشک است.» (لوقا ۱۲: ۴-۷)

او با خدایی وارد دوستی و مشارکت شده که حتی کم‌ارزش ترین چیزها را هم فراموش نمی‌کند پس بدون شک به فکر فرزندان محبوبش هست. یک ایماندار مسیحی با خواندن کلام خداوند می‌تواند به درستی با خود چنین نتیجه‌گیری کند؛ خدایی که حتی شماره موهای سر مرا می‌داند -که از دست دادن آنها اهمیتی ندارد- بدون شک مراقب روح و جان نامیرای من است. اطمینان خاطر، آرامش فکری و درونی یک فرد مسیحی از اینجا سرچشمه می‌گیرد؛ خدایی نیک،  پدری آسمانی که هرگز دورغ نمی‌گوید و می‌توان به قولش کاملا اعتماد کرد. همان خدایی که کنترول اجرام سماوی را در اختیار دارد، دوست، حامی، نگهبان و برآورنده تمامی نیازهای روحانی و زمینی اوست.

کلام و قول تغییرناپذیر خداوند پشتوانه و مایه امید و دلگرمی قوم اوست؛ ایشان به تجربه می‌دانند که خداوند و نجات‌دهنده‌ای که بزرگترین نعمت‌ها را به ایشان بخشیده، او که از عطای پسر یگانه‌مولودش نیز دریغ نورزیده، برای نعمت‌های کوچکترهم می‌توانند کاملا به او اعتماد داشته باشند.

«پس به شما میگویم، نگران زندگی خود مباشید که چه بخورید و نه نگران بدن خود که چه بپوشید. زندگی از خوراک و بدن از پوشاک مهمتر است. کلاغها را بنگرید: نه میکارند و نه میدروند، نه کاهدان دارند و نه انبار؛ با این همه خدا به آنها روزی میدهد و شما چقدر با ارزشتر از پرندگانید!» (لوقا ۱۲: ۲۲-۲۴)

خداوندی که کم‌اهمیت‌ترین مخلوقاتش را نیز به قدر کافی خوراک می‌دهد، بدون شک تمام نیازهای ضروری فرزندان محبوب و مطیعش را فراهم خواهد آورد. دیگر چه جای ترس، نگرانی، اضطراب و یا مال‌اندوزی است؟

ایمان نجات‌بخش نه تنها باعث تحول روحانی و شکوفایی اصول اخلاقی در ما مسیحیان می‌شود بلکه باید جهان‌بینی ما را نیز دگرگون سازد؛ قبل از اینکه من به خداوند عیسی مسیح ایمان بیاورم، خود را مهره بی‌ارزشی می‌پندارم در صفحه زندگی؛ دور گردون، دست قضا و قدر، شانس کور و بدشانسی رقم زننده وقایع زندگی من هستند. اما ایمان به مسیح مرا وارد رابطه تازه‌ای با خدای زنده وحقیقی می‌سازد؛ من -در مسیح- بدل به یکی از فرزندان محبوب خدای متعال می‌گردم. همه برکات مسیح -خدای متعال- به من تعلق پیدا می‌کند، از این به بعد خداوند زنده و حقیقی پدر آسمانی من است. هم او که خالق و آفریننده فرشتگان و کائنات است لحظه به لحظه زندگی مرا نیز تحت کنترول خود دارد. هم او که به پرندگان غذای روزانه را عطا می‌کند، هزار مرتبه بیشتر به فکر من و نیازهای پایان‌ناپذیر من است. چنین ایمانی -که بیهوده و باطل نیست- تمام هراس‌ها، تشویش‌ها، دلهره‌ها و نگرانی‌های مرا از میان برمی‌دارد. هر بار که با معضل تازه‌ای روبرو می‌شوم، با دعا نزد پدر آسمانی می‌شتابم؛ حکمت و اراده نیک او را در زندگی خود پذیرا می‌شوم. نگرانی از آینده، ترس از وقایع طبیعی و غیرطبیعی، وحشت از تاریکی و سایه روی دیوار، ترس‌های خرافی و بی‌دلیل همگی جای خود را به اطمینان کودکانه می‌بخشد؛ کودک ناتوانی که پدر مهربان و توانایش را همیشه در نزدیکی خود دارد.

دکتر زرینقلوب. لندن. تابستان ۲۰۱۸

Exit mobile version