پارسا

چارلز هدون اسپرجن

«ای همه کرانهای زمین به من نگاه کنید و نجات یابید! زیرا که من خدا هستم و جز من خدایی نیست.» (اشعیاء ۴۵: ۲۲)

روز یک‌شنبه ۶ ژاونیه ۱۸۵۰ چارلز هدون سپرجن که ۱۵ سال بیشتر نداشت به سوی کلیسای همیشگی روانه بود. اما به دلیل برف و بوران سنگین قادر نبود به آن مکان برسد لذا در بین راه مسیرش را تغییر داد و به کلیسای کوچکی که در آن نزدیکی بود وارد شد. در آن مکان تعداد معدودی را یافت که در برابر بخاری چوب‌سوز خود را گرم می‌کردند؛ واعظ هم هنوز از راه نرسیده بود. سرانجام از میان آن‌ها مرد لاغر و کم‌بنیه‌ای ایستاده و برای موعظه اشعیاء ۴۵: ۲۲ را انتخاب کرد. وی که متنی را برای موعظه آماده نساخته بود در بین سخنانش مرتب این آیه را تکرار می‌کرد. سرانجام نگاهش را به چارلز جوان دوخته و گفت؛ «ای جوان، نگاه کن. نگاه کن به مسیح!»

آن نوجوان نیز این کار را کرد و در خاطراتش از آن لحظه یاد کرده و می‌نویسد: «همچنانکه توی راه از خانه دعا به سوی خانه خودمان در راه بودم و برف دانه دانه از آسمان فرومی‌ریخت، با خود فکر می‌کردم که هر دانه برفی به من می‌گوید که بخشش گناهانم را دریافت کرده‌ام.» وقتی که به خانه رسید مادرش با دیدن تغییری که در سیمایش پدید آمده بود به وی گفت: «باید اتفاق شگرفی برایت روی داده باشد.»

خداوند ما عیسی مسیح برای رسانیدن پیام نجات‌بخش انجیل به گناهکاران می‌تواند از یک واقعه ساده و پیش پا افتاده استفاده کند. قادر متعال هیچ نیازی به واعظین خبره یا سخنوران شیوا ندارد اما بعضی از اوقات چنین افرادی را فراخوانده و به آن‌ها عطیه وعظ و تدهین روح‌القدس را به شکل ویژه‌ای می‌بخشد. سی.اچ.سپرجن یکی از چنین واعظینی بود؛ به عقیده تاریخ نویسان کلیسا وی در زمان حیاتش یکی از موثرترین واعظین انگلیسی‌زبان بود. درباره‌ٔ زندگی او کتاب‌های فراوانی به زبان انگلیسی نوشته شده است.

چارلز جوان مدت کوتاهی بعد از تجربه تحول روحانی دست به تبلیغ و بشارت دادن انجیل زد. چهار سال بعد زمانی که هنوز ۱۹ سال بیشتر نداشت، کلیسایی معتبر و قدیمی او را از شهرستانی که در آن ساکن بود به پایتخت دعوت کرد. این کلیسای لندن تنها ۲۳۲ عضو داشته و به تازگی شبان پیر خود را از دست داده بود. در عرض مدت کوتاهی خداوند چنان مهر تأییدی بر بشارت سپرجن زد که عده زیادی به عضویت کلیسا پیوستند؛ تا حدی که او گاهی مجبور بود از اعضاء قدیمی خواهش کند تا یک‌شنبه آینده به کلیسای دیگری برای پرستش بروند تا جا برای تازه واردین باشد. آوازه این واعظ شهرستانی به زودی در پایتخت پیچید و هر هفته عده زیادی را به آن مکان می‌آورد. سپرجن چون ساختمان کلیسا را برای جا دادن متقاضیان بسیار کوچک یافت، تصمیم گرفت تا در مکانهایی غیر از کلیسا جلسه بشارتی راه بیندازد. هر بار که چنین جلساتی تشکیل می‌شد، فضای آن محل از جمیعت لبریز می‌شد. به عنوان  مثال وی یک بار در سالن بزرگ نمایشگاه لندن در حضور ۲۴۰۰۰ نفر موعظه کرد. در آن زمان هنوز میکروفن و بلندگو اختراع نشده بود و او باید با چنان غرایی سخن می‌گفت تا همه حاضرین در سالن کلامش را بشنوند. بعد از این موعظه وی از خستگی به مدت دو روز قدرت حرکت کردن را نداشت!

به علت کمبود جا برای جمعیت مشتاق در سال ۱۸۵۹ سنگ بنای کلیسای بزرگ متروپولیتان تابرناکل در جنوب لندن گذارده شد که به طور معمول ۵ تا ۶ هزار نفر جمعیت را در خود جای می‌داد. محقیقن تخمین زده‌اند که وی در طول حیاتش بایستی در حضور ده میلیون نفر وعظ کرده باشد. تعداد کسانی که از دست او تعمید گرفتند به ۱۳۰۰۰ نفر گمان زده شده است. هر یک‌شنبه موعظه‌های او توسط افرادی که در تندنویسی مهارت داشتند رونوشت می‌شد و بعد از اصلاح توسط او به سرعت به چاپ می‌رسید. این موعظه‌ها روز بعد در خیابانهای لندن به قیمت ارزانی فروخته می‌شد تا صرف هزینه ساخت کلیسا شود. امروزه مجموعه موعظه‌‌ها و دیگر کتابهای او که به چاپ رسیده به ۶۳ جلد می‌رسد که از لحاظ تعداد صفحات او را در مقام اول نویسندگان انگلیس‌زبان و همچنین تاریخ کلیسا قرار می‌دهد. بعد از گذشت یک قرن و نیم نوشته‌های او همچنان خوانندگان فراوانی دارد. شاید به دلایل فوق است که وی را «شاهزاده واعظین» لقب داده‌اند.

محقیقن رمز موفقیت وی را در دو موضوع می‌بینند؛ اولاً وی با بشارت انجیل و مسیح مصلوب قصد داشت تا جانها را نجات دهد. دوماً ایمان شخصی او که آن را با تعمق در کلام خداوند و مسیح تقویت می‌کرد. سپرجن به خوبی با جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کرد آشنایی داشت و در موعظه‌هایش راجع به فسادی که مردم را احاطه کرده بود به آن‌ها هشدار می‌داد. هرچند هدف اصلی و اولیه کلیسا بشارت انجیل و نجات جانها بود اما در جانب آن نیز کارهای خیریه فراوانی توسط اعضاء کلیسا صورت می‌گرفت؛ از قبیل پخش غذا بین فقرای شرق لندن، راه اندازی یتیم‌خانه‌ها، نگهداری و مراقبت از دخترهای جوان که به فساد کشده شده بودند و …مطابق آمار موجود جمعیت چند هزارنفری آن کلیسا بیش از ۵۰ انجمن خیریه را اداره و سرپرستی می‌کردند.

این مرد خدا که بشارت کلام و موعظاتش باعث نجات جانهای بسیاری شده بود از سنین جوانی از بیماری‌های زیادی رنج می‌برد؛ نقرس، افسردگی شدید و روماتیسم به طور داعم باعث می‌شد تا به اجبار دست از  کار و مطالعه بی‌وقفه‌اش بردارد. از سن ۳۵ سالگی تا زمان مرگش، رنج شدید بدنی و بیماری باعث شد تا حدود یک سوم از فرصت‌هایش را برای موعظه و شرکت در جلسات پرستشی کلیسا از دست دهد. در آن زمان به دلیل عدم وجود داروهای مسکن، تنها راه بهبودی مسافرت به منطقه با آب و هوای گرم بود. به این منظور بارها مجبور شد تا به ساحل فرانسه سفر کند و سرانجام نیز در همانجا به خداوند پیوست. گاه درد او به حدی زیاد می‌شد که حتی نمی‌توانست قلم را به دست بگیرد.

در ۱۱ فوریه ۱۸۹۲ جسد وی را که دور از وطن از جهان رخت بربسته بود به لندن بازگردانیده و به خاک سپردند. بر روی سنگ قبرش این کلام حک شده است: « به خاطره عزیز چارلز هدون سپرجن. متولد کلودون ۱۹ ژوئن ۱۸۳۴. خفته در مسیح در منتون ۳۱ ژانویه ۱۸۹۲.  من جنگ نیک را جنگیدم، راهم را به آخر رسانیدم و ایمان را محفوظ نگاه داشتم» مراسم تشییع جنازه او  متشکل از جمعیت سیاه پوش در صفی به طول بیش از ۶ کیلومتر در خیابانهای لندن بود که تابوتش را به سوی قبرستان بدرقه کردند. به احترام او پرچم انگلیس نیمه افراشته شد و حتی مشروبفروشی‌ها نیز آن روز را تعطیل کردند. قبل از گذاردن جسدش در خاک آیه ۲۲ از فصل ۴۵ اشعیاء نبی خوانده شد زیرا کلام خداوند نامیرا و ماندنی است.

کلیسیایی که سپرجن ساختمانش را بنا نهاد در زمان جنگ دوم جهانی تخریب شد. اما با پایان یافتن جنگ دوباره بازسازی شده و همچنان مورد برکت خداوند است. هنوز هم همان انجیل قدیمی در آن بشارت داده می‌شود و جانهای مردم با شنیدن مژده نیک مرگ و رستاخیز مسیح نجات پیدا می‌کند. شگفتا که این برکات شامل حال ایرانیان نیز شده است؛ اکنون شماری از مسلمان‌زاده‌های ایرانی‌ها در همین کلیسا خدای حقیقی و زنده را یافته و تنها او را پرستش می‌کنند.

دکتر زرین‌قلوب. لندن. پاییز ۲۰۱۷

Exit mobile version