«پس خداوند خدا او را از باغ عدن بیرون کرد تا بر روی زمینی که از آن گرفته شده بود کار کند. پس آدم را بیرون کرد و به طرف شرقی باغ عدن کروبیان را قرار داد و شمشیری آتشبار که به هر سو گردش میکرد تا راه درخت حیات را نگاهبانی کند.» (پیدایش ۳: ۲۳-۲۴)
بنیآدم که گناه را بر اطاعت از خداوند برگزیده بود از حضور خداوند رانده شده و رابطهاش با او قطع گشته است. وی طعمهای شده برای قدرتهای تاریکی، روحی که اکنون در فرزندان سرکش عمل میکند. آدمی خلق شده بود تا در پادشاهی کسی خدمت کند؛ نه اینکه همچون خدا «مختار کامل» باشد بلکه تا خداوند را خدمت کند. زمانی که وی یوغ پارسایانه خدمت به خدا را از دوش خود فرومیاندازد، پادشاهی ظالم بیدرنگ او را به خدمت خود خواهد گرفت. آنچه که به او به عنوان -آزادی انتخاب- ارائه شده، تله ماهرانهای است تا او را به اسارت درآورد؛ اسارت در گناه.
این توهم باطلی است که آدمی گمان میبرد که آزاد بوده و صاحباختیار؛ البته وی برای مدت کوتاهی ممکن است مطابق خواسته دلش و آنچه که پسندش میآید زندگی کند ولی به سرعت درمییابد که جامی که این دنیا به دستش میدهد، او را مسموم میسازد و هرگز تشنگیاش را از میان نمیبرد (یوحنا ۴: ۱۳). در قیاس با نیاز جان و روح آدمی، این جهان یک بیابان برهوت است که غیرممکن است بتواند خلاء درونی وی را پر سازد. آدمی خلق شده بود تا بر جهان غلبه کند اما اینک دنیا او را مغلوب ساخته است. تصور اینکه «من ناخدای کشتی زندگیام هستم» خیالی است کاملاً باطل! البته سفر او در این دنیا به این سادگیها نیست؛ او باید دنیا را با دیگران شریک شود و به سرعت درمییابد که جامعهای که در آن زندگی میکند محدودیتهایی را به او تحمیل میکند و مانع کارهایی میشود که او دوست دارد تا انجامشان دهد. هرچند اگر شورش و انقلاب کرده و اصول آن جامعه را به هم بریزد، جامعه تازهای با اصول و محدودیتهای تازه جای آن را میگیرد؛ آری، چنین است تقدیر نیک خداوند برای بنیآدم. درنتیجه وی بهترین شیوه را در آن میبیند تا همرنگ جماعت شود.
چنین فردی -به خاطر وجدانش- ممکن است مذهبی بشود؛ ظاهر یک دین را حفظ کند بدون اینکه هیچ تغییر و تحول اساسی در او رخ داده باشد. او هنوز هم -در درون و عمق وجودش- همان یاغی فراری از خداست و با کارهای ریاکارانهاش همه -حتی خودش را- گول میزند؛ گویی با شریعتمداریاش بار دیگر به خدمت خداوند درآمده است! درحالیکه تنها هدف و نیت او از انجام آن اعمال مذهبی گریز از عذابی است که وجدانش به او میگوید روزی در انتظارش خواهد بود. تمام رفتار مذهبی او برای گریز از مجازات است. رابطه او با خداوند -خالقش که او را از حضور خود رانده- هنوز عوض نشده است. چنین فردی گاهی وجدانش نیز به او گواهی میدهد که امیدی برای نجاتش نیست.
وجدان
خداوند آدمی را متفاوت از دیگر حیوانات و به شباهت خود آفریده (پیدایش ۱: ۲۶)، هرچند که سقوط در گناه این شباهت را کاملاً از میان برده است. خداوند در اندرون هر بشری -در هر کجای از دنیا و در هر فرهنگ و جامعهای که بزرگ شده باشد- اصول اخلاقی طبیعی را نوشته است؛ همه انسانها به طور طبیعی میدانند که کشتن دیگران، دزدی کردن، شهادت دروغ دادن و زنا خطاست. توافق فکری افراد یک جامعه -که فرهنگ آنها را تشکیل میدهد- فضای فکری است که فرد در آن بزرگ میشود. البته جوامع مختلف به افراد جامعه از نو تعلیم میدهد تا این یا آن اصل اخلاقی را نادیده بگیرد.
وجدان آدمی همچون دفتر ثبتی است که تمام آنچه را که وی در طول زندگیاش انجام میدهد به ثبت میرساند. سابقه گناه هرگز از بین نمیرود، خود فرد ممکن است آن را به باد فراموشی بسپارد ولی سابقه آن ماندگار و پاکناشدنی است. خدواند نیازی ندارد تا «دفتر اعمال» برای تک تک ما باز کند، در درون هر یک از ما وجدانی با حافظه نازدودنی و غیرقابل نابود شدن قرار داده شده است.
وجدان همچون شاهد و گواهی عمل میکند برای تمام رفتارها و اندیشههای آدمی. وجدان آدمی زمانی که توسط خداوند به گواهی دادن خوانده شود حتی به مخفیترین گناهان -چه آنچه که کاملاً در خفا صورت گرفته و یا آنچه که در ذهن و اندیشه بوده- اعتراف خواهد کرد؛ نه تنها جزئیات آن گناه بلکه نیت انجام آن را نیز ارائه میکند.
وجدان آدمی نقش متهم کننده را دارد؛ فرد خطاکار را محکوم میکند، آرام و قرار را از او میگیرد و گاه خواب را از چشمان وی میرباید. هرچند مرور زمان و اصرار بر گناه صدای وجدان را خاموش میسازد. فرد خطاکار نیز با شیوههای مختلف و با آوردن عذر و بهانه سعی میکند تا رفتارش را توجیح کند. اما زمانی -این متهم کننده که در سینه ماست- به فریاد خواهد آمد. همچون کٍرمی که از درون ما را میخورد و هرگز نمیمیرد. (داستایوفسکی در رمان معروف «جنایت و مکافات» این موضوع را به خوبی تحلیل و بررسی کرده است.)
وجدان همچون یک قاضی درونی عمل میکند. خداوند به ما قدرت تشخیص نیکی و بدی را داده و هربار که ما بدی را برمیگزینیم، این قاضی درونی ما را محکوم میسازد. اما به مرور زمان که فرد صدای قاضی را ناشنیده میگیرد، این صدای درونی رو به خاموشی میگذارد. اما زمانی خواهد آمد که سکوت خود را خواهد شکست و ابدیت هم آن را خاموش نخواهد ساخت.
وجدان همچون مامور اعدام عمل میکند؛ گاه فرد خاطی را از ترس و هراس پر میسازد. گناه -که وجدان را معذب ساخته- بعضی اوقات باعث میشود تا چنان ترسی فرد را فراگیرد که از صدای فروافتادن یک برگ درخت هم به وحشت بیفتد. این ترس میتواند آدمی را کاملاً برده خود سازد و برای فرار از این ترس آدمی شیوههای فراوانی را ابداع کرده است. با این حال فرد همچنان برای گناهانش دلیل تراشیده، بهانه منطقی آورده و حتی به کارهای بدتر دیگران اشاره میکند تا به شیوه زندگیاش -که در طغیان علیه خداوند و شریعت اوست- ادامه بدهد.
آدمی -در شرایط طبیعی- هیچ علاقه و تمایلی به شریعت خداوند ندارد؛ وی درواقع -در طرز اندیشه و در خواسته دلش- بر ضد آن است . همه آنچه را که خداوند ممنوع کرده وی دوست داشته و از آن لذت میبرد. بنیآدم تا زمانی که در این شرایط دشمنی و ضدیت قرار دارد کاملاً ناتوان است تا خود را از اسارت گناه و عواقب آن آزاد سازد. آدمی نمیتواند گذشتهاش را پاک کرده و یا به نوعی جبران خسارت کند؛ او را از سابقه زندگیاش هیچ فراری نیست. شمشیری بر بالای سر او آویزان است و هرلحظه ممکن است فرود آید.
آدمی خلق شده بود تا با خداوند مشارکت داشته باشد و به او امکان حیات جاودان عرضه شده بود، اما به جای آن گناه را برگزیده و اینک یک زندانی دست و پا بسته است در ملکوت گناه و مرگ. اینک لعنت خدا بر او قرار گرفته و مرگ-که ثمره و پاداش گناه است- بر هستی او حکمفرماست. مرگ همچون سرطانی است که وجود او را روز به روز تحلیل برده و به سوی هلاکت ابدی سوق میدهد. مرگ همچون کرمی است که میوه حیات او را ذره ذره تحلیل میبرد. در این شرایط سنگینترین زنجیری که جان و روح او را خرد میسازد بار گناه است؛ به این نحو است که گناه بر او تسلط یافته است. مرگ و وحشت و هراس از آن زنجیر گرانبار دیگری است که تمامی عمر آن را به دوش خواهد کشید. وی سعی میکند تا به نحوی خود را مشغول بدارد، همه تلاشش را میکند تا به نحوی جبران خسارت کند، حتی ممکن است اعمالی به ظاهر مذهبی انجام دهد. ممکن است خود را فریب دهد که ترازوی عدالت به نفعش سنگین شده است. بویژه وقتی که ترس از مرگ به خاطرش آمد و یا سنگینی بار گناهانش را حس کرد به مذهب روی میآورد تا صدای وجدان را خفه سازد یا خود را تبرئه حساب کند. وی هر کاری را برای فرارش انجام میدهد، از هر برگ انجیری برای خود جامه پارسایی میدوزد، اما به پلیدی گناه فکر نمیکند، هرگز نیت خود را امتحان نمیکند، هرگز از صمیم قلب توبه نمیکند و از آن روی برنمیگرداند. حتی ممکن است گاه احساس شرم و ندامت کند ولی دوباره همچون سگی که تحوعش را لیس میزند، به سمت گناه بازمیگردد.
دوست عزیز، این شرایط طبیعی من و شماست؛ بسیار ناامیدکننده، تیره و مصیبتبار اما حقیقت محض. زیرا این تصویر درستی است که خالق ما از وضعیت ما در کلامش به ما نشان میدهد. آن «آدمی» که از برکات وجود خداوند محروم شده و رابطهاش با او قطع گشته، شما هستید! اگر همین اکنون لحظهای به زندگی گذشته خود فکر کنید خواهید دید که تفسیر خداوند -که در سطور گذشته مطالعه کردید- دقیقاً با وضعیت شما تطابق دارد.
وقتی که به اطرافمان نگاه میکنیم و آدمی را میبینیم که در مصیبت به دنیا میآید و در بدبختی از جهان رخت برمیبندد، وقتی که بیعدالتی اجتماعی، بیماریهای لاعلاج، نیاز، نگرانی، آشفتگی، ناامیدی، سیاهروزی، سرخوردگی، اعتیاد، مرگ و هرگونه مصیبت دیگری را در جهان اطراف خود میبینیم، بگذارید به جای اینکه خالق جهان را محکوم کنیم، به جای اینکه مشت به سوی آسمان بلند کرده و آفریننده نیک را نفرین کرده و مغرورانه بپرسیم که چرا آدمی در وضعیت تلخ و سیاه کنونی درآمده است، به جای آن بیایید تا به کلام خداوند نگاه کنیم و ببینیم که پدر و مادر اول ما چه کردند؛ آنها بودند که پشت به خدا، رحمت و مَحبت او کرده، وسوسه شیطان را باور کردند و ما را نیز وارثین لعنت خدا ساختند. اگر اعتراض دارید که این کار آنها بود و ربطی به شما ندارد، از خود بپرسید که تا به همین لحظه آیا شما نیز همین کار را نکردهاید؟ آیا شما نیز خدا را مانع سعادت خود فرض نکرده و خوشبختی و شادی خود را در جای دیگری جستوجو نکردهاید؟ آیا شما نیز -همچون فرزندانی خلف- درواقع به نوعی زندگی نکردهاید که گویی خدایی وجود نداشته و تمام توجه و امیدتان را بر این جهان فانی نگذاردهاید؟ آیا جایی برای خدا در ذهن، اندیشه و برنامه روزانه شما هست؟
بیایید تا واقیعت وضعیت خود را -که خداوند در کلامش به ما نشان میدهد- بپذیریم؛ هریک از ما به بیراهه کشیده شدهایم، هیچ یک از ما محبتی به خدای حقیقی و زنده نداریم -اگر داشتیم این مَحبت را با زندگی به دور از گناه نشان میدادیم-، هر یک از خود را به بردگی گناه سپرده و خدمت به آن را برگزیدهایم، ما هرگز جویای خدای حقیقی نبوده و با او مشارکت و دوستی نداشتهایم.(رومیان ۳: ۱۰-۱۸) ما به دور از خدا، بدون خدا، بدون امید و بدون مسیح پای به این جهان میگذاریم. روزهای عمر خود را در همین وضعیت و در جهالت نسبت به خدای حقیقی و کلام حیاتبخشش سپری کرده و در نهایت ثمره آنچه را که عمری کاشتهایم برداشت میکنیم. شیوه زندگی هر یک از ما رأی و انتخاب ماست نسبت به خداوند؛ در طول زندگی او را جویا نشده و مرگ تنها همان چیزی را به ما میبخشد که عمری برایش زندگی کردیم؛ جدایی ابدی از خدای زنده و تمام رحمتهایش؛ خدایی که منشاء و سرچشمه حیات و تمام نیکوییهاست. مرگ تمام چیزهای نیکو را از ما میرباید. ما برهنه و بدون خدا پای به جهان میگذاریم و برهنه و بدون خداوند-نجاتدهنده از جهان خواهیم رفت به جایی که دیگر هرگز نیکی خداوند را نخواهیم چشید. در آن مکان وجدانی -که یک عمر آن را سرکوب نموده بودیم- بیدار شده، چون شعله سوزان و خاموشناشدنی آرام و قرار را از ما میگیرد.
«جایی که کٍرم آنها نمیمیرد و آتش خاموشی نمیپذیرد.» (مرقس ۹: ۴۸)
تنها امید و راه نجات
«سپاس بر خدا برای هدیه وصفناپذیرش» (دوم قرنتیان ۹: ۱۵)
پولس -رسول خداوند حقیقی- وقتی که به فیض عظیم خداوند فکر میکند به شگفتی درمیآید و کلامی به جز سپاسگزاری بر زبانش جاری نمیشود. خداوند پیامبران و رسولان واقعیاش را فرستاد تا به آدمی مژده نجات و رستگاری را بدهند. (پیامبران دروغین هم هستند که کلامی دیگر و راهی دیگر را به آدمی نشان میدهند.)
از همان لحظهای که آدمی در باره صحت کلام و تهدید خداوند شک کرده و به جایش سخن شیطان را باور کرد، پیش از آنکه خداوند او را از بهشت برین به این دنیای تحت لعنت تبعید کند، خداوند از روی رحمت و فیض عظیمش به نسل آتی وعدهای داد. در همان طلوع آفرینش که روایت آن در اولین کتاب مکاشفه کلام خداوند آمده است؛ در سفر پیدایش فصل سوم خداوند به او که آدمی را فریب داد چنین گفت:
«میان تو و زن، میان تو و نسل زن دشمنی میگذارم؛ او سر تو را خواهد کوبید و تو پاشنه پای وی را خواهی زد.» (پیدایش ۳: ۱۵)
از نسل آن زن -حوا- کسی خواهد آمد که سر شیطان را خواهد کوبید؛ به عبارتی شیطان و کارش را کاملاً نابود خواهد کرد. شیطان با فریفتن آدمی گویی هدف خداوند از آفرینش وی را باطل ساخته بود؛ آدمی که برای مشارکت با خدا خلق شده بود برای همیشه از حضورش رانده شد. اما خداوند کسی را خواهد فرستاد که از نسل زن است، یعنی یک انسان کامل است و هم توانایی آن را دارد تا قدرتمندترین فرشتگان سقوط کرده را نیز شکست دهد؛ یعنی خداست. این است نقشه و راه رستگاری آدمی که خداوند در کلام مکاشفه توسط موسی -پیامبر حقیقی خداوند- نوشته شده است. دیگر پیامبران راستین بعدی در مورد این نجاتدهنده که سرانجام خواهد آمد تا شیطان را نابود ساخته و اسیران را از دستش نجات دهد، پیشگویی کردهاند. ۳۹ کتاب عهد عتیق درباره اوست و آمدنش به این جهان و ۲۷ کتاب عهد جدید به ما مژده آمدن او را میدهند و کاری که برای نجات قوم خویش انجام داد.
مطابق اراده و حکمت عظیم خداوند و چنانکه تمامی کتابهای پیامبران واقعی خداوند بیان داشتهاند، در لحظهای از تاریخ همان خدایی که آدمی را آفرید، همان خدایی که زمین و آسمان را خلق کرد، تناسخ یافت و به جهان پای گذاشت. خداوند-نجاتدهنده پا به دنیای خاکی گذاشت و همچون یکی از ما شد تا با مرگ خود بر روی صلیب گناه و ثمره آن را برای همیشه از میان بردارد. خداوند پیامبرانش را نفرستاد تا آدمی را به راه راست هدایت کنند، زیرا آدمی نیاز به یک هدایتکننده ندارد بلکه به یک نجاتدهنده. آدمی وجدان دارد تا او را هدایت کند اما تمایل درونی و باطنیاش همواره به سوی شرارت است و نه شریعت خداوند. آدمی به نوعی آفریده شده که تفاوت نیک و بد را میداند ولی ارادهاش همواره به سوی بدی معطوف است. او نیاز به تغییری درونی دارد تا مشتاق و متمایل به شریعت خداوند بشود، تا همان کسی را که مانع لذت بردنش میدانست یگانه امید و لذت خود بداند.
شما نیاز به تغییری درونی و اساسی دارید؛ تا خواسته دل شما هماهنگ با خواسته خدا باشد و نه در تقابل و تضاد با آن. تنها خداوند است که قدرت و توان این کار را -که برای شما غیرممکن است- دارد. باید از گناهان خود احساس شرم کرده و توبه کنید. باید به آنها پشت کرده و به خداوند-نجاتدهنده ایمان آورید. خداوند عیسی مسیح به این جهان آمد تا با مرگش بر روی صلیب کار شیطان را باطل سازد، تا نتیجه گناه را نابود سازد، تا ما را که یاغی و فراری هستیم به خانه پدری برگرداند، تا ما را از بهشتی که از آن رانده شدهایم بازگرداند. ضرورت دارد تا با تمام وجود توبه کرده و از خدواند بخواهید تا بر شما رحمت نشان داده و به خاطر پسرمحبوبش -خداوند عیسی مسیح- شما را بخشوده و پذیرا شود. شما تا این لحظه از زندگی خود در طغیان و دوری از خداوند سپری کردهاید، هرگز او را به عنوان پدر آسمانی نشناختهاید، هرگز به دعای شما پاسخی داده نشده است. بدون خدا، بدون یک نجاتدهنده و بدون امید در این دنیا. اما ضرورتی ندارد تا در این شرایط حتی یک لحظه دیگر هم باقی بمانید. اگر به گناهکار بودن خود اعتراف کرده، دست از آنها شسته و به سوی خدای حقیقی بازگردید او شما را خواهد پذیرفت. باید به خداوند عیسی مسیح، به مرگش بر روی صلیب برای بخشش گناهان و رستاخیزش از میان مردگان ایمان آورید. اگر شکی در دلتان هست از او بخواهید تا آن را از میان بردارد. با تمام وجود او را بخوانید، دست از طغیان برداشته و به سوی خدای حقیقی و نجاتدهنده خود برگردید تا با آغوش باز شما را بپذیرد.
دکتر زرینقلوب – لندن اکتبر 2017