پارسا

قحطی

   «در ایّام قحطی سیر خواهند بود.» (مزمور ۳۷: ۱۹)

 

کلیسای آمریکا حق بزرگی بر گردن ایرانیان دارد؛ آن‌ها از دوره شاهان قاجار -به مدت بیش از صد سال و تا آغاز انقلاب سیاه اسلامی- مبلغین مسیحی را به ایران می‌فرستادند. در ابتدا این مبلغین تنها در میان نستوریان انجیل را بشارت داده و تلاش در احیاء و اصلاح کلیسای مرده آن‌ها داشتند. سپس مراکز تعلیمی و مدرسه‌هایی در دیگر نقاط ایران نیز تاسیس نمودند. ایشان سالیان سال در بین فقیرترین و محروم‌ترین قشر ایرانی زحمت کشیدند تا کلام حیات‌بخش انجیل را به آن‌ها برسانند. اولین بیمارستان در ایران توسط «دکتر جوزف کوکران» در ارومیه ساخته شد. پدر و مادر وی از اولین گروه مبلغین مسیحی در ایران بوده و وی در ارومیه به دنیا آمد. وی در نوجوانی برای تحصیلات به آمریکا رفته و بعد از فوت پدرش برای خدمت به مردم ایران با همسرش به ایران بازگشت. وی مابقی عمرش را صرف بشارت انجیل و درمان بیماران در ایران نمود. در سالهای آغازین خدمت دکتر کوکران در ناحیه ارومیه خشکسالی شدیدی روی داد؛ به دلیل کمبود باران و نبود وسیله حمل و نقل غله از یک شهر به شهر دیگر مردم آن منطقه با قحطی روبرو شدند. مبلغین مسیحی از کلیسای مرکزی خود در آمریکا درخواست کمک مالی نمودند تا ساکنین آنجا -بویژه نستوریان – را از گرسنگی و خطر مرگ نجات دهند.

در اینجا یک صفحه از خاطرات همسر دکتر کوکران را در آن زمان نقل می‌کنیم:

 

«« ۳۱ ژانویه ۱۸۸۰ میلادی (مصادف با ۱۲۵۹ شمسی)

عید کریسمس آمد و رفت. در آن روز فکر ما به سوی سرزمین پدری معطوف بود؛ چقدر تفاوت بین مسیحیت و دین اسلام آشکار بود! به جای خاطرات روشنی که از آنجا به ذهنمان می‌آمد، به جای مغازه‌ها با اشیاء رنگارنگ در ویترین، به جای عابرین خوشحال و خندان با بسته کادویی در زیر بغل، به جای کودکان خوشحالی که نمی‌توانستند منتظر بمانند تا درخت کریسمس آماده بشود، به جای گردهم‌آیی افراد خانواده در کلیسا و سرودن سرودهای روحانی و به جای شادی و سرور پیر و جوان به مناسبت تولد نجات‌دهنده گناهکاران در عوض پرچم‌های سیاه را می‌دیدیم که بر فراز خانه‌ها و مسجدها برافراشته شده، صدای نوحه و سوگواری از هر گوشه به هوا بلند بود و جمعیتی شلوغ با نوای سنج در خیابان روانه بودند. جمعیتی متشکل از مردان سیاه‌پوش که سر و بدن خود را با شمشیر چنان ضربه می‌زدند که جریان باریکی از خون سرازیر می‌شد و بسیاری بیهوش شده و غش می‌کردند. زیرا روز کریسمس ما هماهنگ شده بود با ماه محرم و  روز عزاداری مسلمین؛ هرکس در این روز از جهان برود به یقین به جنّت محمدی خواهد رفت. آن‌ها برای آدمی زمینی گریان و ماتمی بودند و ما برای آدمی آسمانی شادمان و خّرم.

در ارومیه تا زمان برداشت خرمن در فصل دیگر گندم به قدر کافی هست تا همه ساکنین منطقه را کفایت کند. اما این همه در دست اربابهاست و ایشان هم آن‌ را ذره ذره و به قیمت گزافی می‌فروشند. دولت بیچاره ایران هم – حتی اگر دلش به حال ملتش بسوزد و بخواهد نجاتشان دهد- قدرتی ندارد که جلو خان‌ها را بگیرد تا گندم را به مردم نیازمند بدهند. به جز موارد بسیار بسیار نادر، ثروتمندان شهر مطلقاً هیچ کاری برای گرسنه‌هایی که اطرافشان است انجام نمی‌دهند. اگر نزد والی شهر بروند به آن‌ها گفته می‌شود که بروند و بچه‌هایشان را بخورند!

دیروز با شوهرم توی خیابان می‌رفتیم و زنی را دیدیم که با کوزه آبش نشسته بود و به ما اشاره کرده به زنهای اطرافش گفت: «فدای دین این مردم بروم! اگر مبلغین مسیحی نبودند همه ما مرده بودیم. دین ما ذره‌ای هم به فکر ما نیست.»

هیچ چیزی باعث جذابیت مسیحیت در چشم این مردم نمی‌شود مگر این حقیقت که ما بیگانه‌ها دلمان به حال مستمندان می‌سوزد و کاری را که از دستمان بر می‌آید برایشان انجام می‌دهیم، در حالیکه هم‌وطنهای خودشان گوش به روی ناله و التماس آن‌ها می‌بندند.»»

 

 ترجمه شده از کتاب:

 

:The Hakim sahib: The foreign doctor. A biography of Joseph Plumb Cochran

M.D of Persia . By: Robert Speer. PP 69-70

Exit mobile version