«در آن شب خداوند او را گفت: گاو پدر خود یعنی دومین گاو را که هفت ساله است بگیر و مذبح بعل را که از آن پدرت است منهدم کن و تمثال اشیره را که نزد آن است قطع نما و برای یهوه خدای خود بر سر این قلعه مذبحی مطابق رسم بنا کن و دومین گاو را گرفته با چوب اشیره که قطع کرده‌ای برای قربانی سوختنی بگذران. پس جدعون ده نفر از نوکران خود را برداشت و به نوعی که خداوند وی را گفته بود عمل کرد.» (سفر داوران ۶: ۲۵-۲۷)

خداوند٬ قوم اسرائیل را برگزیده و ایشان را که در اسارت مصریان بودند با نزول بلاهای گوناگون بر ساکنین مصر از آنجا بیرون آورد. وی ایشان را تعلیم داده٬ احکام ده‌گانه خویش را بر آن‌ها مکشوف ساخته و دستور اکید داده بود تا مطابق آن‌ها زندگی کنند. اسرائیلیان می‌بایستی از هر لحاظ متفاوت از دیگر اقوام سرزمین‌های مجاور می‌بودند٬ حتی نوع لباسی که به تن کرده و غذایی که می‌خوردند بایستی متمایز از دیگران می‌بود. آن‌ها بایستی تنها او را پرستش کرده و بویژه از بت‌های اقوام آن سرزمین٬ از ازدواج و تشکیل خانواده با بت پرستان و حتی بستن عهد با آن‌ها خودداری می‌کردند. از آنجا که آن‌ها به خداوند تعلق داشته و با او عهد بسته بودند لذا خداوند از ایشان انتظار داشت تا به این عهد وفادار بمانند: «زیرا یهوه که نام او غیور است خدایی غیور است.» (سفر خروج ۳۴: ۱۴)

اما متأسفانه قوم اسرائیل بارها و بارها عهد خود را زیر پای گذارده -علی رغم هشدارهای مکرر- به سوی خدایانی که ساکنین اطراف کنعان آن‌ها را می‌پرستیدند سر تعظیم فرودمی‌آوردند. در این مورد تاریخی که روایت آن در فصل‌های ۶ و ۷ سفرداوران آمده٬ پدر جدعون پرستشگاهی برای بعل (بت کنعانیان) برپاداشته بود که در آن تمثالی چوبین -اشیره- قرار داشت. فرمان خداوند به جدعون برای نابود ساختن  کامل آن مکان بسیار روشن و واضح است. آن مکان بایستی منهدم گشته و از چوبی که اشیره با آن ساخته شده به عنوان هیزم برای برپاکردن آتش قربانی سوختنی استفاده شود. بعد از نابود کرد آن مکان جدعون بایستی در جایی که خداوند مقرر داشته بود یعنی «بر سر این قلعه» و نه درجایی دیگر٬ مذبحی برای خدای اسرائیل برپا کند. در این مکان جدید وی بایستی یک گاو را برای قربانی گناهان خویش و گاو دومین را برای کفارهٔ گناهان قوم قربانی سازد. زیرا «به حسب شریعت تقریباً همه چیز به خون پاک می‌شود و بدون ریختن خون آمرزش نیست.» (عبرانیان ۹: ۲۲)

مکانی که برای پرستش بت و یا گذراندن قربانی برای خدایان دیگر است باید کاملاً نابود شود. جای هیچگونه مصالحه‌ای وجود ندارد. جدعون از تاریکی شب استفاده کرده و با یارانش آن مکان و اشیره را منهدم می‌سازد. خداوند غیور است و جلال خویش را به هیچ مخلوق دیگری وام نمی‌دهد. وی اجازه نمی‌دهد تا قومش او را به هیچ شیوه دیگری -غیر از آنچه که او مقدر داشته- پرستش کنند. لذا مذبح بعل نابود گشته و مذبحی تازه در جایی دیگر برای خداوند برپا می‌گردد. این یکی از اصول اساسی در پرستش خداوند زنده و حقیقی است؛ پرستش وی بایستی عاری از هرگونه ملغمه و یا عنصر خارجی باشد. یک بت بی‌جا و بی‌ارزش هیچ جایی در پرستش خدای حقیقی نمی‌توان داشته باشد.

اما در تاریخ اسلام با پدیده‌ای کاملاً متفاوت و متضاد روبرو می‌شویم. به یاد داشته باشیم که قبایل عرب حتی پیش از ظهور اسلام نیز در گمراهی بوده و هرگونه سنگ٬ چوب و یا شیی را که ظاهری غیرطبیعی داشت به عنوان یک بت پرستش می‌کردند. اجداد آن‌ها در مکه بت‌خانه‌ای برپا کرده و هر قبیله‌ای بت خاص خود را در آنجا قرار داده بود. هرساله در یک زمان خاص تمامی قبایل اطراف به مکه آمده و آن بت خانه سنگی را طواف می‌کردند. هر قبیله‌ای بت سنگی خود را از کعبه بیرون آورده٬ آن را بر دستها بلند نموده و در حالیکه هفت مرتبه دور کعبه می‌چرخیدند فریاد می‌کشیدند: منّی اکبر٬ عزّی اکبر٬ اللّه اکبر…هرکس بت خود را برتر و بزرگ‌تر از دیگری انگاشته و این را با فریاد خود اعلام می‌داشت.

تااینکه پیامبری بت شکن پای به صحنه گذارد و از آن‌ها خواست تا بت‌ها را نابود کرده و خدای او را که یکتا و نادیدنی است پرستش کنند. دعوت او مورد استقبال چندانی واقع نشد و او بایستی ۱۰ سال در مدینه در هجرت و دوری از مکه به سر می‌برد تا بتواند پیروان کافی برای حمله به مکه و نابودی آن مکان دور خود گرد آورد. اما زمانی که با لشکر مؤمنین به‌ سوی مکه بازمی‌گردد دست به کشت و کشتار نمی‌زند و با اهالی آنجا از در دوستی و آشتی وارد می‌شود. مفسرین اسلامی از این سیاست پیامبر اسلام -که در کشتن دشمنانش لحظه‌ای هم درنگ نمی‌کرد -به شعف آمده و در وصف انساندوستی و شرافت وی صفحات زیادی را سیاه کرده‌اند. پس از فتح مکه پیامبر بت‌شکن دست به نابودی بت‌ها می‌زند اما شگفتا که وی یکی از محبوبترین آن‌ها را نگاه می‌دارد؛ این شهاب‌پاره که از آسمان سقوط کرده و مورد احترام شدید قبیله قریش بود از گزند تیشه پیامبر در امان می‌ماند. چنانکه در احادیث مکتوب است رسول اسلام آن سنگ سیاه را در ساختمان کعبه قرار می‌دهد و هنوز هم بعد از هزاروچهارصدسال این سنگ سیاه همچنان مرکز توجه و احترام شدید است هرچند نام و عنوانش عوض شده است. پیامبر بت شکن ساختمانی را هم که بت‌ها در آن قرار داشتند با خاک یکسان نمی‌کند. علاوه بر این مراسم طواف بت‌پرستان به دور کعبه را هم با تمام جزئیاتش به دین مبین و پاک اسلام می‌افزاید! همه این‌ ابداعات با اصول اساسی پرستش خداوند حقیقی درتضاد می‌باشند.

مفسرین اسلامی تلاش فراوانی نموده‌اند تا این غرایب را توجیح کنند. ادعا شده که کعبه در زمان ابراهیم پیامبر و به فرمان خداوند ساخته شده بوده که بعدها تبدیل به بت خانه گشت. اما برای چنین ادعایی هیچ سند و مدرک تاریخی وجود ندارد. در کتاب مقدس شرح کامل فراخوانده شدن ابراهیم از عور کلدانیان (در ناحیه عراق کنونی) به سرزمین کنعان (اسرائیل کنونی) آمده است. درحالیکه سرزمین حجاز (عربستان) حدود ۸۰۰ کیلومتر دورتر از مکانی است که ابراهیم به آنجا نقل مکان نمود. حقیقت این است که ابراهیم هرگز به عربستان نرفته و مکانی برای پرستش برپای نکرد. درواقع اولین مکان پرستش خدای واقعی چندصد سال بعد از ابراهیم و در زمان موسی ساخته شد که به شکل خیمه قابل حملی بود که قوم اسرايیل در زمان سرگردانی در بیابان با خود حمل می‌کردند.

ذات خداوند تغییرناپذیر است و غیرممکن است نظر او با گذر زمان عوض بشود. شرایط و صلاحدید اوضاع هرگز باعث نمی‌شود تا خداوند برخلاف قدوسیت و ذات پاک خود عمل کرده و یا فرستاده‌اش را بدان کار فراخواند. امکان ندارد که خداوند به یکی از رسولاش دستور نابودی کامل یک مذبح پرستش را بدهد و به فرستاده دیگرش دستوری متفاوت داده و یا اجازه دهد تا بتی سنگی به پرستش او اضافه شود.

پیامبر بت شکن اسلام به دلیلی و به خاطر مصلحت اسلام بت سنگی سیاه را نابود نمی‌کند. چرا؟ اگر او فرستاده همان خدایی باشد که جدعون را فرستاد٬ وی نه تنها بایستی کعبه را با خاک یکسان می‌کرد بلکه حجرالاسود را نیز منهدم کرده و از بین می‌برد. حتماً دلایل مناسبی برای این کار وجود داشت اما این دلایل -هرچه که می‌خواهند باشند-در تضاد کامل با تعالیم خداوند و ذات قدس او هستند که به روشنی در کتاب مقدس به ثبت رسیده‌اند. رسول اسلام نمی‌تواند فرستاده همان خدایی باشد که ابراهیم و یا موسی را فراخواند٬ اگر چنین بود وی مطابق تعالیم خداوند رفتار می‌نمود. این حقیقت را یهودیان -که با نوشته‌های پیامبران آشنایی داشتند- به خوبی می‌دانستند و به همین دلیل حتی یک یهودی هم دعوت او را نپذیرفت. با گذر زمان و به بهانه‌های مختلف گردن یهودیان و دیگر بی‌ایمانها به زیر تیغ شمشیر سپرده شد؛ این استدلال قوی و بدون مناقشهٔ اسلام است برای همهٔ کسانی که دعوتش را نادیده می‌انگارند. حکم خداوند هم در مورد ایشان این است: «مدعّی شناخت خدا می‌باشند اما به اعمال خود او را انکار می‌کنند چونکه (نزد خداوند) مکروه و مردود هستند و به جهت هر کار نیکو٬ متمرّد.» (تیطس ۱: ۱۶)