پارسا

هنری مارتین: شاهد و معترف

«زیرا هیچ درخت نیکو میوۀ بد به بار نمی‌آورد و نه درخت بد، میوۀ نیکو آورد. زیرا هر درخت از میوه‌اش شناخته می‌شود. از خار، انجیر نمی‌یابند و از بوتۀ تمشک انگور را نمی‌‌چینند.» (انجیل لوقا ۶ :۶-۴۴)

خداوند ما در دوران خدمت زمینی‌اش تعالیم زیادی را در قالب مثل به مردم بیان می‌داشت و این آیات یکی از آن موارد است. در نگاه اول آنچه که او بیان می‌کند، به نظر بدیهی می‌رسد؛ هیچ آدم عاقلی از بوتۀ خار انتظار چیدن انجیر را ندارد! اما باید به یاد داشت که او راجع به باغبانی و کشاورزی به مردم درس نمی‌داد، بلکه راجع به ملکوت خداوند.

واقعیت هر آئین و مذهبی را می‌توان به درستی در زندگی رهبران آن مشاهده کرد؛ در‌خت نیکو به خاطر ذات نیکویش بدون شک ثمرۀ نیکویی به بار می‌آورد. خداوند به ما می‌گوید، می‌خواهید بدانید که آیا مذهبی فرستادۀ خداوند است یا نه؟ پس به ثمرات آن بنگرید، به آنچه که پرورانده، به تأثیر آن در جامعه، به رهبرانش و خُلق و خوی آنها. ‌دین آسمانی بایستی باعث ایجاد ثمرات نیک شود اما اگر به جای آن ثمرات بدی به بار آورد، بدانید که آسمانی نبوده و یک فریب است.

یکی از شواهد دین راستین، تغییر بسیار مثبتی است که در پیروانش ایجاد می‌کند. نمونۀ آن مبشرین و میسیونرهای مسیحی هستند که با از خودگذشتگی و زندگی قدیسانه شان، مهرتأئیدی بر ادعای خویش می‌زنند. آن‌ها خانه، خانواده، دوستان، آشنایان و آسایش دنیوی را برای خدمت و نیکی رسانیدن به دیگران ترک کرده و به سرزمینی دیگر و به میان مردمی با زبان بیگانه نقل مکان کردند.

‹هنری مارتین› مبشر و مترجم کتاب مقدس، یکی از این ستارگان درخشان است که کتاب مقدس را به زبان فارسی ترجمه نمود. وی ابتدا به هندوستان می‌رود تا مژدۀ نجات بخش انجیل را به آن‌ها که در تاریکی خرافات و بت پرستی بودند، برساند. در آنجا به یاری دیگران دست به ترجمه کلام به زبان هندی و همچنین تأسیس مدرسه‌ای می‌زند. قبل از آمدنش به ایران و زمانی که هنوز در هند بوده، دو نفر مترجم -منشی- به او در کارش یاری می رسانند. ‹سبت› نام مترجمی است که مسلط به زبان عربی و فارسی بوده که به وی در ترجمۀ کتاب مقدس به زبان فارسی کمک می‌کند. در زندگینامۀ ‹هنری مارتین› شرح مختصری راجع به او نوشته شده است که از نظر تاریخی و همچنین اجتماعی اهمیت دارد. در مورد او چنین می‌خوانیم:

«او ادعا می‌کرد که از یکی از قبایل مسلمان، یعنی قبیلۀ قریش است. پدر و مادرش گله‌دار بوده و تعداد زیادی گوسفند و شتر داشتند. ‹سبت› مدتی را در خدمت ارتش پارسیان گذرانده و بعدأ به مقام دستیار منشی شاه کابل می‌رسد. در آنجا با ‹عبدالله› آشنا شده و دوستی نزدیکی برقرار می‌سازد زیرا او نیز مثل خودش از قبیلۀ قریش بوده است. عبدالله شاعر شیرین زبانی بوده و روزی نامه‌ای را که به عربی برای شاه نوشته شده بوده، به صورت منظوم ترجمه می‌کند. به عنوان پاداش این کارش، طبق رسم آن دوره دهانش را از مروارید پُر می‌کنند. سبت متوجه می‌شود که دوستش افسرده و غمگین است و حدس می‌زند که باید گرفتار عشق و عاشقی شده باشد. حالت افسردگی او در نهایت منجر به اخراجش از خدمت شاه شده و به عربستان بر می‌گردد.

مدتها بعد، وقتی که سبت به فرمان شاه به ‹بخارا› رفته بوده تا مأموریتی را به انجام رساند، دوست قدیمی‌اش عبدالله را می‌بیند که اکنون ریش خود را کاملأ تراشیده و سرحال است. بعد از معارفه و خوش و بش از دوستش می‌شنود که او مسیحی شده است. ‹سبت› که مسلمان معتقدی بوده، تلاش می‌کند تا عبدالله را راضی کند که به دین پدرانش برگردد، اما سخنانش هیچ تأثیری بر وی نمی‌گذارد. پس موضوع را به شاه گزارش می‌دهد و عبدالله دستگیر می‌شود، سپس او را به رهبران دین -ملّاها- می‌سپارند و ایشان در ابتدا به او اصرار می‌ورزند که ایمانش به مسیح را کنار گذاشته و بپذیرد که آن «تسلی دهنده» که در انجیل یوحنا ۱۵ :۲۶ وعده داده شده، ‹محمد› است و نه روح القدس. اما پاسخ عبدالله آن‌ها را عصبانی می‌کند، بویژه زمانی که این آیه را برزبان می‌آورد: «اما از پیامبران دروغین دوری کنید که به لباس میش‌ها نزد شما می‌آیند ولی در باطن گرگان درنده می‌باشند» (انجیل متی ۷ :۱۵)

بعد از چهار روز حبس، عبدالله را به میان جمعیتی آورده و به او می‌گویند که اگر توبه نکند به کام مرگ سپرده شده و در صورت انکار مسیح، عفو ملوکانه شامل حالش خواهد شد. وقتی که این تقاضا را رّد می‌کند، چنان سیلی محکمی به صورتش می‌زنند که از دهانی که یکبار با مروارید پر شده بود، خون سرازیر می‌شود.
چون دعوت به انکار مسیح و بازگشت به آغوش اسلام را رد می‌کند، با یک ضربۀ شمشیر بازوی چپش را قطع می‌کنند. وقتی که همچنان بر ایمانش به مسیح اصرار ورزیده و منکر او نمی‌شود، بازوی راستش نیز قطع می‌شود. در این لحظه است که عبدالله به سبت نگاهی می‌اندازد، گویی با چشمانش از او می‌پرسد، ‹چرا به من خیانت کردی؟ چرا این کار را کردی؟› عبدالله ایمان خود را به مسیح، نجات دهندۀ خود انکار نمی‌کند و با قطع گردنش به رنج او خاتمه می‌دهند تا به ملکوت خداوند بشتابد.

«عاشق بی‌گناه را بهر ثواب می‌کُشی بر سر گور کشتگان بانگ نماز می‌کنی »

این واقعه باعث می‌شود که سبت احساس گناه کرده و به مطالعه و جستجوی کتاب مقدس بپردازد تا دلیل ایمان شجاعانۀ دوستش را کشف کند. وی کتاب مقدس را بدست آورده و پس از مطالعۀ طولانی به این نتیجه می‌رسد که عیسی همان مسیحای وعده داده شدۀ تمامی پیامبران است. حال که باور داشت تحول روحانی در او رخ داده، راه خود را به ‹مدرس› (مکانی در هند) پیدا کرده و ‹دکتر کر› (میسیونر مسیحی) را ملاقات می‌کند. وی درابتدا درخواست سبت را برای غسل تعمید ردّ می‌کند. اما بعد از گفتگو و مباحثۀ طولانی، او را تعمید می‌دهند. وقتی که خبر مسیحی شدن او به خانواده‌اش می‌رسد، یکی از برادرانش راهی می‌شود تا او را به قتل برساند، اما در کارش موفق نمی‌شود. بعد از اتفاقات گوناگون، ‹سبت› سرانجام به ‹سرامپور› می‌آید، جایی که او (هنری مارتین) را در ترجمۀ عهد جدید به زبان فارسی و عربی یاری می‌کند.»

برگرفته شده از:

For the love of India (pp 167-8), Jim Cromarty, Evangelical Press : 2005

Exit mobile version